⭐️ قبساتی از افاضات استاد صمدی آملی (حفظه الله تعالی) ⭐️
♦️
#نهجالولایة - بررسی مستند در شناخت امام زمان علیه السّلام ♦️
♦️ جلسه چهاردهم - شبِ هفدهمِ ماه مبارک رمضان ۱۴۴۴ (ه.ق)
♦️ ۱۸ فروردین ۱۴۰۲ (ه.ش)
✳️ قسمت سوم ⬇️⬇️ از دقیقه ۳۷ تا دقیقه ۵۰
🔸 جناب امیرالمؤمنین (ع)، برای جنگ صفّین، دستور داده بودند که یک سری از نیروها، خود را زودتر به منطقهی رَقّه برسانند و در آنجا منتظر باشند تا حضرت، با نیروهای دیگری به آنها ملحق شوند.
🔹 نیروهای حضرت، در مسیرِ راهِ خود، به صحرای بَرهوتِ اَلْاَنبار رسیدند و بعد از اینکه مسافتی را طی کردند، تشنگی بر آنها غلبه کرد و هر چه گشتند، نتوانستند آبی بیابند.
🔸 در همین لحظات، یکدفعه از دور، دِیری را مشاهده کردند و به سوی آن رفتند و از راهِبِ آن دِیر، سراغ آب را گرفتند.
🔹 راهب در پاسخ به آنها گفت: در این منطقه آبی پیدا نمیشود امّا شنیدهام که در همین حوالی، جایی است که اگر آنجا را بکَنید، به آب میرسید منتها در هنگام کَندن، به صخرهای بر میخورید که هر کسی نمیتواند آن را بردارد.
🔸 گویا این راهِب مسیحی، یادداشت و دستخطی از اَجدادش داشت که در آن، به این قضیه اشاره شده بود که هیچکس نمیتواند آن صخره را از جایش بلند کند مگر اینکه پیغمبری از پیغمبران الهی و یا وصیِّ پیغمبری باشد.
🔹 نیروهای امیرالمؤمنين (ع) شروع به کَندن آن ناحیه کردند و هنگام کَندن، به همان صخرهای که راهب گفته بود، برخوردند و هر چه تلاش کردند، نتوانستند آن را از جایش بلند کنند و نهایتاً درمانده شدند. راهب فهمید که در میان این گروه، نه پیغمبری است و نه وصیِّ پیغمبری.
🔸 در این میان، جناب امیرالمؤمنین (ع) به همراه سایر نیروها به این منطقه رسیدند و دیدند که تمام نیروهایشان از شدّت تشنگی زمینگیر شدند.
🔹 بعد از اینکه جناب امیرالمؤمنين (ع)، از ماجرای تلاش نیروها و ناتوانیشان برای درآوردن صخره اطّلاع یافتند، خودشان، به آن ناحیه رفتند و همانند قَلع بابِ خیبر، صخره را به قوّهای روحانی، از جای درآوردند
🔸 که حضرت، در قضیهی کَندَنِ درب قلعهی خیبر قسم خوردند و فرمودند "ما قَلَعتُ بابَ خَیبر بِقُوَّةٍ جَسَدانیّة بَل بِقُوَةٍ روحانیّة" یعنی من درب قلعهی خیبر را با دستانم مسّ نکردم و بیرون نیاوردم بلکه آن را با قوّهای روحانی، از جای درآوردم.
🔹 راهبِ مسیحی که شاهد صحنهی درآوردن صخره توسط امیرالمؤمنین (ع) بود، به سرعت دستخطی را که از اجدادش داشت، نزد حضرت آورد و به ایشان فرمود: "أأنتَ نَبیّ؟" آیا تو پیغمبر هستی؟ حضرت فرمودند: خیر. دوباره پرسید: "أأنتَ وَصِیُّ نَبیّ؟" آیا تو وصیّ پیغمبر هستی؟ حضرت فرمودند: بله. بعد هم یادداشت خود را به حضرت داد و ماجرا را برایشان تعریف کرد.
🔸 آقا هم دستخط او را گرفتند و آن را که گویا به زبان سریانی بود، خواندند. بعد از این ماجرا، راهِب مسیحی، به حضرت ایمان آورد و به همراه نیروهای ایشان به صفّین رفت و در آنجا به شهادت رسید که قطعاً در طول تاریخ، از اینگونه نوشتهجات و یادداشتها فراوان داریم.
🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹
https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0
آدرس کانال مدافعان ظهور در وبسایت👇👇
https://eitaa.com/modafeanzuhur