+ آقا؟ -  بله؟ + شما بابایِ من را ندیدی؟ او یک رَدایِ سبز دارد، هميشه برای ما غذا می‌آورد و یک کوله روی پشتش است. -  اسمش چیست؟ + نمی‌دانم. هربار پرسيدم، نگفت! -  چه كارش داری؟ + می‌خواهم خبرِ خوشی به او بدهم. خبرِ كشته شدنِ علی را -  از اين خبر خوشحال می‌شود؟ + آری. مطمئنم او از خوشحالیِ من، خوشحال می‌شود. -  مرگِ علی را جلویِ او آرزو می‌کردی؟ + آری. هميشه غذا كه می‌آورد، جلويش علی را نفرين می‌کردم، او هم دست‌هایش را بالا می‌بُرد و می‌گفت: خدایا مرگِ علی را برسان💔 @modafeanzuhur 🌹 کانال مهدوی مدافعان ظهور 🌹 https://eitaa.com/joinchat/3280666642C9b9ebd02e0