📗📙📗
📙📗
📗
༻﷽༺
#فصـل_سوم
#قسمـت_صد_بیست_دو
آیه لبخند زد، از همان هایی پر از حجب است و حیا و شرم: تو این زبون رو نداشتی چکار میکردی؟
ارمیا: الان تو یک سالمندان داشتم روزای باقی مونده رو میشمردم تا تموم بشه.
آیه: نزن این حرف رو. یعنی زندگی بدون من رو میتونی تصور کنی؟
ارمیا: بی تو بودن قابل تصور هم نیست. من بی تو، من نبود، هیچ بود.پوچ بود.
آیه: اومدن محمدصادق خیلی اذیتت کرد؟
ارمیا: بیشتر از این ناراحت شدم که چنین آدمایی با چنین افکاری هنوز هم هستن.
آیه: در هر قشری این آدما هستن. آدمایی که خودشون رو محور دنیا میدونن.
ارمیا: زینبم این مدل آدما رو ندیده بود.
آیه: زینب پدری مثل تو داشت، عمویی مثل سیدمحمد، بابا علی و مامان زهرا رو دیده. زینب هر چه که دیده احترام به زن و زندگی بوده. هر چه دیده عشق متقابل بوده. زینب نازدونه بار اومده.
ارمیا: نازدونه بوده و هست! میترسم اون دنیا شرمنده سیدمهدی بشم.
آیه: بیشتر از من نگران نیستی. بیشتر از من شرمنده نیستی.
ارمیا: تو بهتر از چیزی که باید یادگاری سید رو بزرگ کردی. نگران نباش.
من اگه جای سید بودم، از تو راضی بودم. بعد از من از ایلیا هم خوب نگهداری کن.
آیه اخم کرد: این بار نوبت منه که برم! من طاقت ندارم بری تنهام بذاری!
طاقت ندارم دوباره روی عشق خاک بریزن و تماشا کنم! طاقت ندارم خم بشم و نشکنم! طاقت ندارم خون گریه کنم و صدام به گوش نامرد و
نامحرم نرسد! این بار من اول میرم!
ارمیا لبخندش پر از آرامش بود: من رفتن تو رو نمیبینم!
آیه: منم نمیبینم رفتن تو رو!
⏪
#ادامہ_دارد...
📝
@modafehh
📗
📙📗
📗📙📗