#شهیدانه
یکبار که با آن هیکل ورزشکاری وساک دستی
به سمت زورخانه میرفت، رفقایش به او
میگویند:«دوتا دختر محل، دنبال تو افتاده
بودند و درباره تو حرف می زدند.
ماشاالله خوب دلبری می کنی!»
میگویند از فردا دیگر ساک ورزشی
بر نمی دارد! لباس های ورزش خودش را
داخل یک کیسه می گذارد، و یک پیراهن گشاد
میپوشد و روی شلوارش میاندازد و یک شلوار
گشاد و کهنه میپوشد.
به حدی که جوانهای محل حیفشان می آمده و به
او می گفتند: همه آرزو هیکلی مثل تو داشته باشند
و یک لباسی بپوشند که این هیکل را نشان بدهد!
او گفت: من نمی خواهم عامل انحراف ذهن جوان های
دیگر بشوم.