✍داستانی بگویم ... [دانشگاه] لیلا میگفت ؛ توی کلاس چادرت را دربیاور ، راحت باش ... بعد از کلاس سر میگذاریم . من 🤔 مات می ماندم از اینکه نامحرم داخل کلاس با نامحرم بیرون از کلاس چه فرقی دارد ..! مثلا نکند کور بود بدبخت؟! [مرکز خرید] توی پاساژ دیگر چادرت را در بیاور ... همه دارند نگاهمان میکنند دختر ... سمت خانه که رسیدیم سر میکنیم! من 🤔 نامحرم بالای شهر با پایین شهر چه فرقی دارد؟!نکند خونش رنگین تر بود و من بیخبر؟ [مسافرت] آخه کی لب دریا چادر سر میکند که ما دومی باشیم! چادرت را در بیاور ، رفتنی باز سر میکنیم ... من 🤔 نامحرم لب دریا با نامحرم ویلا چه فرقی دارد!؟ ته ته فرقشان یک کرم ضد آفتاب بود! [عروسی] دم هتل و تالار و ... چادرت را بگذار توی کیف برگشتنی سر میکنیم ... من 🤔 نامحرم توی تالار با نامحرم کوچه بازار چه فرقی دارد؟! فوقش یک کروات بیشتر داشت؟! لیلا میگفت ؛ انقدر نامحرم نامحرم نکن ...😡 اصلا بقول معروف : خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!😊 و من هاج و واج میماندم ؛ بشوم همرنگ؟! نشوم همرنگ؟! گاهی "من و من ها"، میان این دو راهی های سخت ، هاج و واج میمانیم ... خوشبحال "من هایی" که ... پیش از آنکه بال مشکی رنگشان بشکند و سقوط کنند ... "راه" را از "بیراهه" تشخیص میدهند! آری! بعضی چادری ها؛ گرچه رسوای "یک" جماعتند ... درعوض ... "یک" پا برای خودشان ، فرشته اند! پ.ن : بقول استادم این جمله اشتباست : خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ... در اصل این درسته : خواهی نشوی همرنگ رسوای جماعت شو ... خدابیامرزه ◾️🍃🌱↷ 『 @modarese_novin 』🏴