✍ فرض کنید دختر یک خانواده ثروتمند هستید در تبریز ... با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و به خاطر ادامه تحصیل همان طلبه ی ساده راهی نجف می‌شوید ... گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید خدا به شما فرزندی می‌دهد بعد این فرزند می میرد . بعد دوباره فرزند می دهد دوباره در همان بچگی میمیرد . دوباره فرزند می دهد ، دوباره ... در حالی است که فقر گریبان تان را گرفته ، در حدی که یکی یکی از اسباب خانه را می فروشید حتی رختخواب ... همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر می برد، علامه درباره ایشان گفته بودند : " من نوشتن المیزان را مدیون ایشان هستم " و نیز گفته‌اند : " اگر صبر حیرت انگیز همسر من نبود، من نمی توانستم ادامه تحصیل بدهم " . علامه نه تعارف داشته و نه اغراق می‌کند ... علامه در جایی فرموده بودند ایشان وقتی در قم رو به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها سلام می‌دادند من جواب خانوم را می‌شنیدم ... و همچنین هنگامی که زیارت عاشورا می خواندند من جواب سلام امام حسین علیه السلام را می‌شنیدم ... همیشه به جایگاه او حسرت میخورم با خودم فکر می کنم وقتی که او داشته خانه را جارو می زده یا وقتی برای علامه چایی می ریخته می دانست در آسمان ها آنقدر معروف است ... می‌دانسته در پرورش یک مرد بزرگ آنقدر موثر است ... کاش کتابی از زندگینامه او چاپ شده بود ... کاش برای ما کلاس آموزشی می‌گذاشت ... کلاس اخلاق و اخلاص ... کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی ... کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم ؟! کلاس چگونه بدون قلم به دست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم ؟! کلاس چگونه ما مهم باشیم اما مشهور نه ؟! کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم، او را در بدترین شرایط یاری دهم ؟! ✅ همه ی این ها چند واحد می‌شود ؟! ✅ چقدر واحد پاس نکرده ام خدا میداند ؟! ◾️🍃🌱↷ 『 @modarese_novin 』🏴