" أسـعـد الـلّٰـه أیّـامـکـم یـا صـاحـب‌الـزمـان ! " شـایـد ایـن یـکے از پـرتکرارترین جـمـلـه‌های امـروز بود ؛ هـرچه باشد ولـادت پـدرجـانِ امـام‌مان بود و شـیـعـیـان طـلـب عیدی می‌کردند ؛ یکے شـفـای مـریـض و حـل مشکلات ، یـکے سـفـر بـه دیـار حـبـیـب و دعوت به خانه پدری . . . نمی‌خواهم بـپـرسم چـند نفر { تـو } را «هـم» طـلـب کردند ، نـه ؛ امشب نمی‌خواهم بـر سـر شیعه فریاد کنم ؛ امشب ، بـا‌ سؤ!ل آمده‌ام . . . امـروز واقعاً خـوش‌حال بودی ؟! می‌دانم اگـر { ابـرِ گناه } بـیـن ما حائل نبود ، بـر لبت لـبـخـنـد نـقـش بسته بود امّا ، ایـن را هـم خـوب می‌دانم کـه مؤمن غمش در دل می‌ماند و لـبـخـنـد از لبش نمی‌افتد . . . مـن کـه تـنـها کمے با تقلّا خودم را بـه اهل ایمان شبـیـه می‌کنم ، و رنـگے از رحمت عالم‌گیر جدم نبرده‌ام ، امروز بــه یـاد ربـاب‌ها و شش‌ماهه‌های مـظـلـوم ، بـا کمے اکراه رنگِ عید بـه تن کردم . . . نمی‌دانم در دل مـهـربـان و رئـوف تـو چــه می‌گذرد و دردِ دلـت را در گـوش کدامـین چـاه فریاد می‌زنی ؛ اما خوب می‌دانم دلت { خون } است از خون‌های ریخته شده و { خونِ جگر } خوردن‌های مادران . . . الـبـتـه می‌دانم افـتـخـار می‌کنی بـه سـپـاهِ همچو شـیـرِ «حماس» کــه پـیـروز میدان بوده و هست و ایـن «جنایت‌ها» فـقـط دست‌و‌پا زدن‌های آخرِ حرام‌زاده‌هاست . . . امّـا ایـن چیزی از درد { آهِ مـظـلـوم } کـمـ نمی‌کند ، { آه مـظـلـوم } ، دل شـیـعـه را کباب می‌کند چـه رسد بـه . . . 🇵🇸