سـگ کویت بـه‍ دست آرد رگ خواب غزالـان را اگر کـه سرمـه‌ی چشمش کند خـاک خراسـان را چنـان احساسـی و پـاک و لطیف و مهربـان هستـی کـه شـاعـر می‌کند عشق تـو لـات چاله‍ میدان را غبـار خـاک پایت را نسیم آورد تـا تهران بنـا کردند بازار طلـای سبزه‍ میدان را بـه‍ پـر بشکافت نیـلِ مردم دور ضریحت را خدای طـور ! مـوسـی کرده‌ای انگار دربان را قسم خوردی کـه‍ می‌آیی سـه‍ موطن بعد جـان دادن دریغ از بخت ! عزراییل هـم‍ پـس می‌زند جان را اگـر گریان بـه‍ دیوار حرم تکیه‍ نمی‌دادم کدامین کـوه‍ طـاقت داشت این حال پریشان را ؟ گرفته‍ کفشداری جـای کفش انگار پـایم را بـه‍ این ترفند پابند توام بـاقـی دوران را