#قسمت ۱۵۹
تشیع، پیامبر و فرزندانش را به درگاه خدا واسطه قرار میدهند، عمل کرده
و از سویدای دلم برای برآورده شدن آرزویم، صدایشان بزنم! هر چند اینگونه خدا را
خواندن، برای من به معنای عمل کردن به عمق عقاید شیعه بود، ولی اگر به راستی
شفای مادرم از این راه به دست می آمد، پذیرایش بودم و حاضر بودم با تمام وجودم
به قلب اعتقادات شیعیان معتقد شده و همچون مجید و هر شیعه دیگر به دامان
محمد و آل محمد چنگ بزنم که من حاضر بودم برای سلامتی مادرم هر
بار سنگینی را به دوش بکشم، حتی اگر این بار، پیروی از مجید شیعهای باشد که
تا امروز بارها سعی کرده بودم دلش را به سمت مذهب اهل تسنن ببرم! نگاهم به
پرچم سرخ گنبد امام حسین مانده و دلم به امید معجزهای که میتوانست در
زندگی مادرم رخ دهد، به سوی حرمش پر میزد که او فرزند پیامبر بود و در بارگاه
الهی، آبرویی داشت که اگر طلب میکرد یقیناً اجابت میشد! حالا روحی تازه
در کالبد بی جانم دمیده شده و حس میکردم تا استجابت دعایم فاصله زیادی ندارم که مجید قبلا
ً این راه را آزموده و به حقانیت مسیر اجابتش شهادت داده
بود. حداقل برای منی که تمام پزشکان مادرم را جواب کرده و این روزها جولان
عقاب مرگ را بالای سرش می ِ دیدم، هر راه نرفته، حکم تکه چوبی را داشت که
در اعماق دریایی طوفانی به دست غریقی می ِ افتد و او را به دیدن دوباره ساحل و
بازگشت به زندگی امیدوار میکند! تلویزیون را خاموش کرده و با عجله به سمت
اتاق خواب رفتم. یکی دوبار دست مجید کتاب دعای کوچکی دیده بودم که
شاید همان کتاب مفاتیح الجنان شیعیان بود و حالا به جستجویش تمام طبقات
ِ کمد دیواری را به هم ریخته و دست آخر در کشوی میز پاتختی پیدایش کردم. لب
تخت نشستم و کتاب را میان دستانم ورق میزدم و نمیدانستم باید از کجا شروع
کنم و چه مناجاتی را بخوانم. کتابی قطور و در قطع کوچک که تمام صفحاتش از
خطوط ریز دعا پوشیده شده بود. نگاه حیران و مضطرّ م سراسیمه بین صفحات
به دنبال دعایی میگشت که برای شفای بیمار نافع باشد که به نا گاه کسی پشت
دستم زد و دلم را لرزاند. اگر عبدالله مرا در این وضعیت میدید چه فکری میکرد؟
@mohabbatkhoda