معلم 🔮 او آمده بود که از درد‌‌ها و محرومیت‌ها، اشک یتیمان، زجه دردمندان، آه بیوه‌زنان، سوز دلِ سوختگان بگوید. 💔 آمده بود تا پرده سیاه شب که همچون ابری☁️ که بر اندیشه ملت سایه افکنده است را پاره کند و حقایق تلخ آن مردم را به جهانیان بنمایاند.👌🏻 🍀 مردم اون جغرافیا🌍 با وجود اکثریت توی عرصه سیاسی از کمترین ضعف برخوردار بودند و فرزندانشون هم توی پایین ترین سطح مدارس دولتی درس میخوندند. او فهمیده بود که بیداری این گروه بزرگی که توی حاشیه هستن تنها از طریق تظاهرات ایجاد نمیشه و باید اونارو از طریق ساخت مدرسه و بیمارستان🏢 به ثمر رسوند. از طریق تربیت.... این جامعه برای تغییر نیاز به ساخت انسان داشت.👌🏻 و .... او معلم شد. 🌱 معلم بچه های یتیم و فقیری که اونارو وارد مدرسه‌ای کرد که علاوه بر کارگاه های برق و مکانیک و نجاری، کارگاه‌های انسان سازی دایر بود.👤 🔅همیشه به محض اینکه وارد می شد، بچه ها از سرو کولش بالا می رفتن و او پدرشون، دوستشون و همبازی‌شون بود. نمی‌خوابید قبل از اینکه مطمئن بشه که همه بچه ها خوابیده باشن و روی تک تکشون هر شب پتو مینداخت.👀 🔸️همسر آمریکاییش که اسم اونو پروانه گذاشته بود و با او از عشق و سوختن🕯 در راه خدا می‌گفت، بعد از یکسال که با جون و دل اونجا مونده بود دیگه نمیتونست اینجور زندگی کنه و گفت: بیا برگردیم آمریکا. اونم گفت: من فقط ۴تا بچه ندارم تمام این پونصد ششصد نفر بچه های من هستند، نمی‌تونم رهاشون کنم... پروانه رفت ‌و او با تمام احساسش به پروانه و فرزندانش، از تعلق دست کشید ... 🦋 🔹️به او می‌گفتند تو دیوانه شده ای! این مرد ۲۰ سال از تو بزرگتر است، ایرانی است، پول ندارد، همرنگ ما نیست.😶 اما دختر تاجر الماس آن جغرافیا💎 ایستاده بود تا به مردی برسد که از دنیا هیچ چیز نداشت... دختری که او هم در موسسه کار می‌کرد، می‌گفت توی یکی از سفرها به روستا، هدیه ای به من داد بازش کردم دیدم روسریه، یک روسری قرمز لبخند زد و گفت: بچه ها دوست دارن شما را با روسری ببینند☺️ می‌دونستم بهش میگن چرا شما خانمی که حجاب نداره رو میاری موسسه؛ و اونم می‌گفت: ایشون خیلی خوبه و به خاطر شما میاد موسسه🌱 📌 نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست؛ فامیل و اقوامش آنچنانی‌اند. اینها خیلی روی من تأثیر گذاشت... او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد. 🧕 مردی که پیش بند میبست و ظرف می‌شست و غذا می‌پخت :) آخه من قبل از اون هرگز از اینکارا نکرده بودم. ✨️او معلمی بود که وقتی دید سالن غذاخوری مدرسه با شیشه جدا شده و اساتید جدا غذا میخورند، گفت: باید این شیشه برداشته بشه و اساتید مثل دانش آموزا توی صف وایسن، ما داریم تلاش می‌کنیم تا مفهوم عدالت اجتماعی رو نشر بدیم. 👌🏻 ✨️همون معلمی که وقتی دید شاگردش با اختیار خودش داره شیشه ماشینش رو میشوره، دستش رو گرفت و گفت: تو نیومدی اینجا که شیشه ماشین من یا هر کسی دیگه رو بشوری🙂 ما شمارو به اینجا آوردیم که بنده کسی نباشید و آزاد زندگی کنید. 👌🏻 این ماشین منه و خودم باید اونو بشورم :) مبارزی که از رویایش می‌گفت: آرزو داشتم یتیمی با چشم اشک آلود به خواب فرو نرود، ناله دردمندی در نیمه های شب، سکوت ظلمت را نشناسد، آه سوزانی از سر ناامیدی به آسمان نرود. 💔 🔅و اما حالا... او باید می‌رفت می‌رفت تا جای دیگری مبارزه کند در همان خاکی که او را سرشته بود خاکی که حالا اورا می‌طلبید... 🌱رفت و حرف دل مردمان آن جغرافیا برای همیشه به یادگار ماند: نمی‌دانیم چه کرده ای اینجا با قلب‌ها چه مردانی ساخته ای از یتیمان بی کس و مظلوم... شعاع نوری که روشن کردی هنوز درچشمانشان برق می‌زند.🥺 هنوز که اسمت می‌آید گرمای دستت برسرشان حس می‌کنند. چه کرده‌ای ای معلم با قلبِ مردم💛 اینجا :) اینجا هنوز مردمش تو را می‌خوانند که چون بارانی بهاری بر سرشان باریدی... تو از کجای این جغرافیا🗺 برای ما رسیدی؟ کدام خاک تورا سرشته بود؟ آری او فریادی بود در سینه مجروح مردمانی که قرن ها در ظلم و ستم حبس شده بودند.🥲 او انسان هایی در آن جغرافیا ساخت که امروز خود معلم🥺 شده اند و عزت را به مردمانشان بخشیدند و این راه همچنان ادامه دارد... ادامه دارد🧩 3️⃣ ➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️➖️ بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان واحد سلمان فارسی شیراز @mohallemfars