آرمان دزدی ابوبکر ربابی اکثر شب‌ها به دزدی می‌رفت. شبی چندان که سعی کرد، چیزی نیافت. دستار خود را بدزدید و در بغل نهاد، چون به خانه رفت، زنش گفت: چه آورده‌ای؟ گفت: این دستار آورده‌ام. زن گفت: این که دستار خود توست. گفت: خاموش، تو ندانی، از بهر آن دزدیده‌ام تا آرمان دزدی‌ام باطل نشود "قل کل یعمل علی شاکلته" ┏━━━━━━🌼🍃━━━━━━━┓  @feiz114 کانال استاد فیض آبادی ┗━━🌺🍃━━━━━━━━━━━┛