🛑چراغ صبح پارت 7⃣4⃣ ✍در این مدت،نامه ای برای عاتقه نوشت و جواب آن را لای دو دستمال به هم دوخته شده پیدا کرد و از مقاومت عاتقه،شگفت زده شد و از نامه خودش شرمنده.برای اینکه عاتقه را دلداری بدهد ،نوشته بود: فرض کن من برای تحصیل به آمریکا رفته ام و بعد از مدتی بر خواهم گشت. عاتقه در جواب نوشته بود : تو ارزش جایگاه خود را نمیدانی؟تو نه دعوا کرده ای،نه کلاه برداری.چرا باید از زندان رفتن تو ناراحت بشوم؟مگر برای حق نرفته ای؟من به چنین همسری که در راه عقیده اش به زندان افتاده،افتخار میکنم.اگر به آمریکا رفته بودی،ناراحت میشدم،ولی حالا به تو افتخار میکنم. محمدعلی خبر واقعه ۱۵ خرداد را در زندان شنید و قلبش به درد امد.شنید که شب پانزدهم خرداد،قبل از اذان صبح،مامورین برای دستگیری آقا هجوم آورده اند و خدمت کار آقا را به شدت کتک زده اند.طوری که آقا سرو صدا را شنیده و فریاد زده: این وحشی گری ها چیه میکنید؟روح الله خمینی من هستم.به کسی کاری نداشته باشید. محمدعلی روزهای چندی به یاد شهدای ۱۵خرداد ،اشک ریخت.سرانجام روز آزادی فرا رسید . وسایلت را جمع کن! محمدعلی وسایلش را جمع آوری کرد و وقتی وارد دفتر زندان شد،ابراهیم را دید که مشتاقانه او را نگاه میکرد.ماموری،وسایل او را برگرداند.فقط پول هایش نبود. پس پولم چه شد؟ حرف زیادی نزن.تو وسایلت پول نبود. محمدعلی نگاهی به ابراهیم انداخت و از جا بلند شد.مامور گفت: برو دیگه اینجا پیدایت نشود.یه بار جستی ملخی....... راه افتادند.صدای مامور از پشت سرشان شنیده میشد. سند خانه تان را دو ماه نگه میدارند.دفعه دوم سند هم فایده ندارد. مامور دیگری آن ها را تا در خروجی زندان هدایت کرد.دوباره آسمان ابی،ایا باید آزادی را باور میکرد؟ فکر نمی‌کردم به این زودی خلاص بشوم. محمدعلی هوای پاک را به ریه اش کشید و پرسید : از بچه ها چخبر؟اتفاق جدیدی که نیفتاده؟ ابراهیم سرش را پایین انداخت .محمدعلی نگران شد. همه چیز به هم ریخته.بعد از پانزده خرداد،رژیم فشار زیادی وارد میکند.به بچه ها توصیه شده که ارتباط کمتری باهم داشته باشند. محمدعلی قدم تند کرد تا از محوطه زندان دور بشوند. اوضاع تهران چطور است؟ گفتم که ...... #طنز_سیاسی کانال ما در ایتا https://eitaa.com/mohamadebr313 👈با ما همراه باشید کانال ما در روبیکا https://rubika.ir/mohamadebr313 ✅💯✅💯✅💯✅💯✅