▪️شب اول فاطمیه اول ۱۴۴۵ | دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲ 🎤حاج محمدرضا بذری | روضه | دلم مشتاق آن یار است ▫️ دلم مشتاق آن‌ یار که دنیاست خواهانش همان که کشته ما را ماجرای وصل و هجرانش از آن روزی که فهمیدیم..،صحرا خیمه‌گاهِ توست همیشه غبطه میخوردیم بر ریگ بیابانش دل مجنون شکست و قصه ی لیلی زبانزد شد همیشه رسم عشق این بوده..؛عاشق داده تاوانش قفس یا قصر؟! فرقش چیست وقتی یار آنجا نیست زلیخا هرکجا یوسف نبوده..، بوده زندانش همین آشفته‌حالی‌ ها نیازِ وصل معشوق است پشیمان می شود هرکس نمی گردد پریشانش برای رزق گریه..،چشم‌پوشی کن ز مالِ غِیر که ابری این چنین پایان نخواهد یافت بارانش حضور تو میان شهرِ ما حاشا نمی گردد کدامین سنگ‌فرشِ کوچه خواهد کرد کتمانش؟! کمال عقل یعنی فقر..،یعنی سائلت‌بودن که ما هر کس گدایت نیست میخوانیم نادانش غریبِ بی محلّی‌ها! تو هم مثل حسن هستی همان مردِ کریم کوچه ها..،جانم به قربانش امیدِ آخر هر بچّه‌شیعه،چادر زهراست برای اینکه برگردی گره خوردم به دامانش تو را جان همان پهلو‌شکسته..،زودتر برگرد همان خانم که میخِ داغِ در افتاد بر جانش اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِكْ عَلَى السَّيِّدَةِ الْجَمِيلَةِ الْجَمِيلَةِ الْمَعْصُومَةِ الْمَظْلُومَةِ الْكَرِيمَةِ النَّبِيلَةِ الْمَكْرُوبَةِ الْعَلِيلَةِ ‏ذَاتِ الْأَحْزَانِ الطَّوِيلَةِ فِي الْمُدَّةِ الْقَلِيلَةِ الرَّضِيَّةِ الْحَلِيمَةِ الْعَفِيفَةِ السَّلِيمَةِ الْمَجْهُولَةِ قَدْراً وَ الْمَخْفِيَّةِ قَبْراً الْمَدْفُونَةِ سِرّاً وَ ‏الْمَغْصُوبَةِ جَهْراً سَيِّدَةِ النِّسَاءِ الْإِنْسِيَّةِ الْحَوْرَاءِ أُمِّ الْأَئِمَّةِ النُّقَبَاءِ النُّجَبَاءِ بِنْتِ خَيْرِ الْأَنْبِيَاءِ الطَّاهِرَةِ الْمُطَهَّرَةِ الْبَتُولِ الْعَذْرَاءِ ‏فَاطِمَةَ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الزَّهْرَاءِ (عَلَيْهَا السَّلَامُ) *نقل و نباتم ببار من پسر آوردم قابله چون میخ بود پشت در آوردم فقط ای کاش آتش صورت او را نمی سوزاند… میان آن ‌همه شعله گمانم نیست امکانش داره میسوزه همه دنیای علی داره آب میشه جلو چشمای علی *ناحله الجسم * نفس که میکشه تیر میکشه دنده هاش حرف که میزنه میلرزه مادرم صداش بمیرم براش کبوده زیر چشاش کاش تموم میشد تموم ناله هاش کاش که خوب میشد کبودی چشاش کاش میشد نلرزه دیگه دست وپاش چقدر سخته که مادرت جوون بمیره چقدر سخته که روشو از بابات بگیره دلم رنجوره داره میشوره بابا در و دیوار و خون مسمارو خدا در و که میبینه آب میشه از خجالتش خون رو که میبینه میجوشه خون غیرتش میشه خون دلش امون از این غربتش کاش بابا نبود ببینه خونه رو حمله ی شدید و وحشیونه رو صحنه سیلی و تازیونه رو بابا جون میداد روی زمین تا مادر افتاد بابام جون میداد رو مادرم تا که در افتاد نشرآثار حاج‌محمدرضا بذری در تلگرام 📎 https://t.me/mohammadrezabazri متن‌اشعار حاج محمد رضا بذری در تلگرام 📎 https://t.me/bazri_matn_sher کانال آثار حاج محمدرضا بذری در ایتا https://eitaa.com/mohamadrezabazri کانال متن اشعار حاج محمد رضا بذری در ایتا https://eitaa.com/mohamadrezabazri_matn