🔹متن پیشنهادی دعوتنامه سلام و دروود عزیز جان دلبرا 🌹میدانم که از دستم شاکی هستی که چرا دیر به دیر به مرخصی می آیم. شرمنده، خودت که خوب میدانی دارم با تمام وجود در عسلویه کار میکنم، تا پس اندازی جمع و جور کنم و بتونم پول رهن خانه جور بشه و به سلامتی ما هم بریم خانه بخت🏡. میدونی که بعد شما عشق دوم ام، کتاب هستش... این هفته هم نمایشگاه کتاب هستش... از صاحب کارم با هر زحمتی بوده، مرخصی گرفته ام و پنج شنبه و جمعه میام تهران... پس عشق اول و آخرم...قرار ما سر عشق دوم 😉 دلبرا !!!شما هم تشریف بیارید چی میشه...به به.. پس منتظرتم...نمایشگاه کتاب...مصلی ... راهرو ۹ ، غرفه ۱۷۵ ان شاالله ساعت ۱۱ اونجا منتظرتم. 🔹به نام نامی آنکس که می‌دانست غم فراق را جز شوق وصال نشوید و درد هجران را جز وعده ی دیدار نکاهد... نگارش نامه برای دعوت از ساحری که قلم در دستش چون عصای موسی معجزه میکند کاری بس دشوار و طاقت فرساست، لیک دل را قرار نیست تا آن قامت بلند را در ردای معرفت ملاقات کند و به همین جهت از حضرت والا تقاضا میشود افتخار و سعادت شرفیابی به بنده و دیگر مشتاقان عنایت فرمایید... سخن کوتاه باید که بر عمرت بیفزاید... وعده ی دیدار آدینه ای نیلوفری در میعادگاه... 🔹شاید این اولین وآخرین دیدارصمیمانه وعاشقانه وصادقانه ماباشد شاید ازاین ببعد با بوی سرب وجوهر هرکتاب نو وحتی یک روزنامه دردی درتمام وحودمان بپیچد بغضی لذت بخش وغمی دوست داشتنی مهمان قلب ما بشود شاید رهگذران گاه گاهی شاهد زنان ویامردان چهل ساله ای باشند که کتاب ویاروزنامه ای را به بینی خودچسبانده ویایک نفس عمیق انگار بوی تمام جوهروسرب جریده وکتاب رامی بلعند و آه ازاشک وامان ازاشک وگونه ای که خیس شده قرارها بین المللی است درهابازاست برای همه دراین قرارگاه ردپای خیلی هاست خیلیها آمدند ونفس کشیدند خندیدند وکتاب خریدند ورفتند. اما چه کسی خبردارد قرارچهل ساله های شهر یعنی چه شاید این اولین قرارچهل ساله ها درتاریخ باشددریک بعدازظهر بهاری روزجمعه قراری عاشقانه قراری که زل بزنند به چشمان هم وبگویندآره منم مثل تو دچار چم شده هستم بمن لبخندبزن نگاهت روازمن نگیرمن نیازمند نگاه نافذ وچشمان سیاه توهستم من نیازمندآغوش قلب مهربان توهستم احساس مرا درقلبت بفشار وبمن بگو نگران نباش من می دانم توهم دچار چم شده هستی نگران نباش ازعاشقی نترس از قرار چهل ساله های شهر نهایت لذت رو ببر مگر چندبار خدا بما فرصت چهل سالگی وقرار عاشقانه درفرهنگی ترین مکان بین اللملی این سرزمین را می دهد می دانی تو می توانی غرورت راحفظ کنی می توانی به روی خودت نیاوری که دچار چم شده ی چهل سالگی هستی وباغرور دست درجیبت کنی ویک کتاب سنگین وخشن امنیتی بخری باشد مبارکت باشد مبارک غرورت باشد توصاحب کتاب من شدی ومن صاحب پول جیب تو خدابه طرفین توفیق دهد اما عزیز چهل ساله بمن نگاه کن مدتهاست می خواهم چشمت به قلم من نباشد به عمق چشمانم نگاه کن مدتی چند نگاه ازمن نگیر من نیازدارم بتو بگویم دوستت دارم وکنارت هستم هرچندخانه ات رابلدنیستم باتوام سر قرار وضیافت چهل سالگی می آیی ؟ یک بعدازظهر پنج شنبه ویا اگر جمعه بیایی پذیرای دلتنگی عصرهای جمعه قلبت هستم بیا ومراچشم براه نگذار پنج شنبه ویاجمعه سرساعت یازده بیا تا دوازده کنارم باش 🔹اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛ اردیبهشت به من گفت: تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند. ‌ ‌ کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و تنهایِ جهان را جمع کرد ، برایشان چای ریخت ، کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده ، به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید و حالشان را خوب کرد . کاش می شد این را قاطعانه و آرام در گوشِ تمامِ آدم ها گفت ؛ که غم و اندوه ، رفتنی است و روزهایِ خوب در راه اند ، که حالِ همه مان خوب خواهد شد ... البته چای بهانه‌ست کنارهم بنشینیم مهربان باشیم عشق بورزیم خداوند بنده های مهربانش را که بهم عشق می ورزند دوست دارد بیا در اردیبهشت با هم قرار ملاقات بگذاریم مثلا روز پنجشنبه مثلا در کنار یک نویسنده که جذابیتش در این است که نمی‌کوشد تا موردِ پسند قرار بگیرد عادتی دارد: همیشه حقیقت را می‌گوید... بی قراریم تا لحظه ی قرار 🔹به نام نامی آنکس که می‌دانست غم فراق را جز شوق وصال نشوید و درد هجران را جز وعده ی دیدار نکاهد... اکنون که دل را قرار نیست تا جمع فرهیختگان و مشتاقان را به دیده بنشاند، از حضرت والا تقاضا میشود افتخار و سعادت شرفیابی به بنده و دیگر مشتاقان عنایت فرمایید... شاید دیدگان بی فروغ ما را نوری حاصل آید که روشنی بخش مسیر زندگی باشد... سخن کوتاه باید که بر عمرت بیفزاید... وعده ی دیدار آدینه ای نیلوفری در میعادگاه...