🔹حرف‌های ما هنوز ناتمام... تا نگاه می‌کنی: وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود آی... ای دریغ و حسرت همیشگی قرار ما نمایشگاه کتاب ظهر پنج شنبه نشر حداد راهروی ۹ غرفه ۱۷۵ 🔹اندر احوالات شیخ جهرمی آورده اند که قلمی بس توانا داشت در نبشتن داستان‌های امنیتی؛ آن هم با چه کیفیتی!که هر آینه در فراز و نشیب داستان ها؛ خواننده را موی بر تن راست شدی و روی ها به رنگ چون گچ و ماست شدی و آدرنالین ها؛ دیوانه وار خود را به دیوار رگ هاکوباندندی و از حد ترشح گذر کردندی و به سر حد فوران رسیدندی تا آنجا که نفس در سینه محبوس و ضربان قلب به دوبس دوبس افتادی و به دینسان مخاطب را در کمندی بس دلکَش ، به دنبال خود کشاندی که که آنچنان مجذوب داستان مکتوب شود که میلش به قلم دیگر نویسنده ها ؛ منکوب شود و در صف هواداران وی ؛ میخکوب شود ! و اما وی سالی یکبار ؛ در فصل بهار دیداری فیس تو فیس با مخاطبانش داشته و بذر همدلی در دلهای آنان کاشته و بر ارادت ایشان بر خویش انباشته و اما نگارنده ی سطور را توفیقی دست داد که در سنه ی ۱۴۰۳ خورشیدی و در آخرین پنج شنبه و جمعه ی اردیبهشت با دیگر همراهان در نهمین راهرو و در صدو هفتاد و پنجمین غرف از غرفه های بهشت کتاب دیداری با شیخ جهرمی داشته باشد و یکی مثل همه در صف مخاطبان وی قلم مانا و طبع پویایش را بستاید! 🔹وقتی همه ازدیدار و وصال می گویند گویی کسی با تمام توان به دلمان چنگ می زند و آن را از سینه ی مبارکمان بیرون می آورد. می دانیم تو هم دلت برایمان پر می زند و برایمان جان می دهی و لحظه شماری می کنی ما و آثارمان را از نزدیک ببینی در ضمن خود خواه هم خودت تشریف داری. لعنت به این فاصله ها که همه را می توانیم، ببینم جز تویی که نزدیکی ولی دوری. بین خودمان بماند دیگر خسته شدیم از اینکه فقط ما سخن گفتیم و تو گوش کردی، بیا و برای یک بار تولب باش و ما گوش. ای کاش زمانی که در راهروی شماره ی9 و غرفه ی 175مشغول امضا کردن کتابمان هستیم یک آن سرمان را بالا بیاوریم و روی چون ماهت و همچنین چشمانت که می گویند: «دیدی بالاخره منم اومدم!» را ببینیم و ما به همین سبیل مبارکمان قسم می خوریم این اخم های همیشگی یا به قول خودمان اُبُهت را زیر قدومت قربانی کنیم. 🔹به نام خدای عزوجل... به نام او که خالق قلب و قلم و جوهر و طرح و رقم است... بسیاری است در این ورطه روزگار مجنون و آگاه گشته ایم از امواج نوشتار امثال حداد ها... غرق در سیلاب فراز و نشیب واقعیات و رمان ها... سپیدی را به ظلمت رساندیم و ظلمت را به نور...هر‌ سان به‌ اشک‌ و خنده و شوقِ دیدار ها... ایامی صبر عیوب چشیدیم و دیده ز دست رفت...از بس که ماندیم در انتظار پارت ها... حال رسیده وقت وصال...بوی نوی جوهر و ورق میرسد به مشام از سوی دلداده ها و عشاق ها... ما دلباخته حقیقتیم و گویی قرار است جمع شویم در غرفه ۱۷۵ و نمایشگاه کتاب ها... به صرف یکی مثل همه وای چه شود... وقتی برسیم به نوشته های زندگی داوود و الهام ها... به نام نامی یزدان.. خالق قصه‌ی هجر و وصال.. خدمت حضرت والایتان تقدیم میکنیم، دعوت نامه ای برای قرار.. قراری با عطر جهرم به وسعت یک ایران.. چرا که شنیده ایم شعرا گفته اند: اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد.. و چه دوست و یار و همدمی، به از شما مه رویانِ رعنا قامتِ شریف و عزیز، برای گذران اوقات شیرینِ روزگار؟.. فلذا.. همینک.. همه‌ی شما بلند مرتبگان را.. به نمایشگاه کتب، راهروی ۹، غرفه ۱۷۵ دعوت می‌نمایم.. به وقت ساعات ۱۱ تا ۱۲ از ایام مبارک پنجشنبه و جمعه، از ماه اردیبهشت.. باشد که لایق دیدارِ چهرهٔ بسان ماهِ شب چهاردهتان باشیم.. اهالی کانال دلنوشته‌های یک طلبه 🔹سلام چاکر شما نصرالله روغن فروش هستم نمیخواستم میکروفون رو بگیرم خودتون اصرار کردید 《بسم رب الشهدا و الصدیقین》 اهالی محترم محله دلنوشته های یک طلبه دهه کرامت و دهه نمایشگاه کتابه به همین مناسبت حاج آقا مجلس دیداری ترتیب دادن از همه شما پیر و جوان و ریز و درشت و خواهر و برادر دعوت به عمل می آید که پنجشنبه و جمعه ساعت ۱۱تا ۱۲ راهروی ۹ غرفه ۱۵۷ نمایشگاه کتاب حضور بهم برسانید دیر نیایید کتابم میدن راستی بچه ها گفتن حاج آقا میخوان راجب نحوه کار زری بزک ملقب به معصومه خانوم تو خونه سلطنت خانم هم مقداری توضیح بدن از همه خانما دعوت به عمل می آید تا بیان یکم یاد بگیرن مخصوصا سیمین تو بیا برات خوبه فاتحه مع الصلوات 😂😂😂😂😂