#امام_هادی_علیه_السلام
◾
روضه ات تا کجا کشانده مرا...
پای طشت طلا کشانده مرا...
پیش متوکل از امام هادی علیه السلام سعایت کردند که در منزل خود کتابها و اسلحه زیادی از شیعیان خود که اهل قم هستند جمع کرده و تصمیم به قیام دارد.
متوکل گروهی را فرستاد و شبانه به خانه امام علیه السلام حمله بردند ولی چیزی نیافتند.
آن حضرت میان اطاق در بسته ای بود. در حالی که بر روی شن و ریگ نشسته بود و لباسی پشمین بر تن داشت، توجهش به خدا بود و قرآن میخواند.
با همین حال ایشان را پیش متوکل بردند و گفتند:
در خانه اش چیزی نیافتیم. دیدیم رو به قبله نشسته بود و قرآن میخواند.
متوکل مشغول شراب خوردن بود. موقعی امام وارد شد که جام در دست متوکل بود.
همین که چشم متوکل به ایشان افتاد، ترسید و احترام کرد و آن جناب را پهلوی خود نشاند و جامی را که در دست داشت به ایشان تعارف کرد؛
حضرت فرمود:
به خدا گوشت و خون من آلوده به شراب نشده! مرا معذور دار!
متوکل گفت: برایم شعری بخوان!
حضرت فرمود:
من زیاد شعر از حفظ ندارم.
گفت: چاره ای نیست باید یک شعر بخوانی. این اشعار را همان طور که پیش متوکل نشسته بودند اشعاری را به این مضمون خواندند:
بر روی قلههای بلند کوهها زندگی میکردند و نگهبانان قوی و نیرومند و خشن از آنها حراست میکردند ولی نتوانستند مانع مرگ ایشان شوند.
پس از آن همه عزّت، از جایگاه خود پایین آورده شدند و آنها را در گودال تنگ گور اسکان دادند. چه جای بدی فرود آمدند؟
پس از دفن آنها بانگ زننده ای فریاد زد: کجایند دست بندها و تاج و لباسهای گران قیمت شما؟
کجایند صورتهایی که در کمال نعمت به سر میبردند و پردهها و زیورها بر ایشان آویخته میگردید؟
سپس گورستان با زبانی رسا در پاسخ گوید: آن صورتها را کرم خورد و روی آنها با هم جنگ دارند!
چه زمان درازی میخوردند و میآشامیدند، ولی پس از آن همه لذّتها، خودشان خوراک چیزهایی دیگر شدند.
متوکل شروع به گریه کرد به طوری که از اشک چشمش ریش او تر شد. حاضرین نیز به گریه افتادند.
وی مبلغ چهار هزار دینار تقدیم امام کرد و با احترام ایشان را به منزل خود فرستاد.
📚 بحارالانوار ج ۵٠ ص٢١٢