پس تو چرا هنوز آماده نشدی؟! من ڪه گفتم نمیام😐 ویشڪا با من بحث نڪن دم در منتظرتم مامان امشب اصلا به میل شما نیست من باید برم پیش دوستم با سڪوتے ڪه پر از خشم بود از ڪنار مادرم گذشتم و داخل اتاق رفتم لباس هایم را عوض ڪردم به سمت ماشین رفتم بعد از سوار شدن نمے دانستم ڪجا باید بروم همین طور سرگردان در حرڪت بودم ڪه ڪنار پارڪے ایستادم چند قدمے راه رفتم روے یڪ نیمڪت نشستم خیلے فڪرم مشغول بود ڪه ناگهان دو پسر جوان حدود بیست و سه یا چهار ساله به من نزدیڪ شدند و مشغول شوخے و اذیت ڪردن من شدند من هم سعے مےڪردم با داد و فریاد آن ها را از خودم دور ڪنم، اما.... برای خواندن ادامه داستان روی شناسه ی زیر بزن🍀 بیا بین چه اتفاقی برای ویشکا مییفتد😱 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/DastanTamna