مثل نباشیم! قبل از اسلام آوردنش موذن سجاح (زنی مسیحی که ادعای پیامبری داشت) بود. کمی بعدتر اسلام آورد و بعد از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌واله در رکاب امیرالمومنین‌ علیه‌السلام با معاویه جنگید! تو جنگ هم تونست نظر حضرت رو جلب کنه و به عنوان سفیر، به همراه عدی بن حاتم برا گفت‌وگو با معاویه انتخاب شد. رفت و معاویه رو نصیحت کرد که از نزاع با علی علیه‌السلام بر سر حکومت دست بردار. اون موقع به معاویه می‌گفت علی علیه‌السلام شایسته‌تره، اما ناگهان چرخش ۱۸۰ درجه‌ای کرد و شد از طرفدارای معاویه و عمروعاص و با فشار حکمیت رو به علی علیه‌السلام تحمیل کرد. بعد از حکمیت جزو سران خوارج شد، اما باز با صحبت‌های امیرالمومنین علیه‌السلام به لشکر او پیوست و در نبرد با خوارج (همان رفقای دیروزش) فرماندهی میسره لشکر علی علیه‌السلام رو به عهده گرفت. بعدها هم در لشکر امام حسن علیه‌السلام اخلال کرد و صلح رو، به همراه دیگران، به ایشون تحمیل کرد. کمی بعدتر به امام حسین علیه‌السلام نامه نوشت که: «میوه‌ها رسیده،‌ باغ‌ها سرسبز شده و ...» و آقا رو به کوفه دعوت کرد. اما وقتی ابن زیاد اومد شد از کسانی که مردم رو از لشکر شام می‌ترسوند و از دور و بر مسلم پراکنده می‌کرد. در جنگ با امام حسین علیه‌السلام هم ابتدا خودش و به بیماری زد که دستش به خون امام آلوده نشه. اما باز حب دنیا اون رو به کربلا کشوند و فرماندهی پیاده نظام لشکر عمر سعد رو به عهده گرفت. بعد از عاشورا هم به شکرانه شهادت امام حسین علیه‌السلام مسجدش رو، مسجدی که قبلا علی علیه‌السلام از نماز خوندن در اون نهی کرده بود، تجدید بنا کرد.