⏪ در حالی که برای غیرمصریها، نصرسیتی مرکز علم و معرفت بود، این منطقه همچنین صحنهی کشتار رابعه بود، جایی که دولت مصر بهطور مداوم تلاش کرده بود جماعت اخوانالمسلمین را سرکوب کند. دولت با ابزارهای مختلف، از جمله تبلیغات فراگیر انتخاباتی سیسی با شعار «همه ما یکی هستیم»، سعی داشت این تاریخ مرگ، ویرانی و حبس را از حافظه عمومی پاک کند؛ اما این روال همچنان در جریان است. در گفتگو با مصریهایی که از زندانی به زندان دیگر در جستجوی عزیزانشان سفر میکردند، یا کسانی که برای فرار از برچسب اخوانالمسلمین ریش خود را میتراشیدند، این تاریخ پنهان آشکارا و برملا میشود. مسجد ویرانشدهی رابعه العدویّه، که همواره در محاصره خودروهای پلیس بود، همچنان بهطور آشکار در برابر دیدگان باقی مانده بود.
مسجد رابعه العدویّه پیش از انقلاب و در جریان آن، مرکز اصلی بسیج سیاسی برای اخوانالمسلمین بود. در طول تحصن رابعه، این مسجد محل یک مرکز رسانهای موقت بود و همچنین بهعنوان یک بیمارستان صحرایی برای معترضان مجروحی که خواستار بازگرداندن محمد مرسی، رئیسجمهور منتخب مردم، بودند، خدمت میکرد.
در مسیر بازگشت به نصر سیتی با ابراهیم، به نیروهای امنیتی اطراف الازهر فکر میکردم. شب فرارسیده بود و مینیبوس ما با سرعت از کنار زیرساختهای عظیم نظامی میگذشت که برجهای مراقبت آنها، مأمن سربازان مسلح و ناشناس بود. این صحنهها کمکم برایم عادی شده بودند. هنگام پیادهروی به خانه، از ابراهیم پرسیدم که آیا از زندگی در مصر لذت میبرد. او توضیح داد که زندگی روزمره در بریتانیا مملو از مناقشات فرهنگی پیرامون جنسیت و تمایلات جنسی شده بود و او به اینجا آمده تا فرزندش بتواند هویت اسلامی پایداری داشته باشد. بهعلاوه، مخارج زندگی در مصر بسیار کمتر بود و میتوانست خدمتکار خانگی استخدام کند.
او با تأکید گفت:
«مصر سرزمینی پربرکت است. دو سال پیش صدای اذان را در سراسر قاهره شنیدم و تصمیم به هجرت گرفتم. باقیاش تاریخ است».
من پس از تجربهی سیاستهای سیستماتیک مانعتراشی در فرانسه، قدردان نصر سیتی بودم، اما خوشبینی ابراهیم را نداشتم. برایم ناراحتکننده بود، چرا که میدیدم مصریها از ورود به الازهر منع میشدند، در حالیکه ما بهعنوان غیرمصری از همهی امکانات مصر بهرهمند بودیم. ابراهیم توصیه کرد که «نگذارم سیاستها روی [من] تأثیر بگذارند» چون این تدابیر امنیتی «برای ثبات کشور ضروریاند»
او گفت: «قبل از بهار عربی، مردم برای علم دینی به سوریه و یمن میرفتند، اما حالا تنها جایی که باقی مانده، مصر است.»
شرط امکان برای دانش دینی این بود که «فارغ» از سیاست باقی بماند، یا دقیقتر بگویم، از مبارزه سیاسی تهی گردد.
ابراهیم و بسیاری از دوستانش علوم دینی را بزرگ میشمردند، در جستجوی آن بودند، و با دقت بسیار از آن مراقبت میکردند. آنها از بیثباتی در مصر واهمه داشتند، زیرا میتوانست آن فضای در حال انقراض یادگیری دینی را از بین ببرد. با این حال، دانش دینی در خلأ وجود نداشت. این دانش توسط سیاستهای ضدتروریسم مصر کنترل میشد و با رویکردهای آن درهم تنیده بود. سیسی با فراخوان خود برای «انقلاب دینی» در پی جایگزینی سیستماتیک شکلی از تربیت دینی بود که از از دل سیاست برآمده اما با دولت سازگار و همسو است. بنابراین، در حالیکه رانندگان مینیبوس قرآن پخش میکردند و عکسهایی از محمد متولی الشعراوی را بر پنجرهها نصب کرده بودند، فرهنگ پرجنبوجوش کاستهایی که زمانی صدای موعظههای انتقادی علمایی چون عبدالحمید کشک را طنینانداز میکرد، مدتها بود که از بین رفته بود. چند هفته پس از نمایش امنیتی در الازهر، یکی از دوستان مصریام به من گفت آن شیخ قرّاء محبوب که قرائتش را دوست داشتیم، دیگر اجازه ندارد نمازهای شب ماه رمضان را اقامه کند. او در یکی از دعاهایش برای آزادی فلسطین دعا کرده و «ریاکاریِ حاکمان عرب» را نکوهش کرده بود.
شرط امکان برای دانش دینی این بود که «فارغ» از سیاست باقی بماند، یا دقیقتر بگویم، از مبارزه سیاسی تهی گردد.
یورشهای پلیس، «سلفیها» و نفاق دینی
هنگامی که با مسلمانانی در ارتباط بودم که در محافل نوسنتگرا رفتوآمد داشتند، متوجه شدم که بیعلاقگی آنان به «سیاست»، با نوعی تمایلات افراطی در اختلافات دروندینی همراه است. حمید، یک مسلمان آمریکایی که در رشتهی فقه شافعی تحصیل میکرد، اغلب به اظهار نظرهای دینی که «بوی سلفیگری» میدادند مشکوک بود و مرا نسبت به یک مرکز آموزش زبان در محل، که به گفتهی او گرایش «سلفی» داشت، هشدار میداد. این هشدارها دربارهی «سلفیها» شباهت زیادی به گفتمان جنگ جهانی علیه تروریسم داشت که در آن مسلمانان «خوب» و «بد» از یکدیگر تفکیک میشدند.⏪