(جلسه 6) .به خانه بازگشتم، با درد زايمان رفتم و با دو درد زايمان و تنهايي بازگشتم .آب، اما در دل پيامبر تكان نميخورد كه او دو دست در آسمان داشت و دو پاي در زمين هر چه من بيقرار بودم او قرار و آرامش داشت. هر چه من بيتاب تر مي نمودم او به من .سكينة بيشتري مي بخشيد ناگهان ديدم كه در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندمگون كه روحانيتشان بر زيباي يشان .مي افزود داخل شدند !كه بودند اينان خدايا؟ يكي شان به سخن درآمد كه: نترس خديجه! ما رسولان پروردگار توايم و خواهران تو. آنگاه كه من قدري قرار و آرام گرفتم گفت: من ساره ام همسر ابراهيم، پيامبر و خليل خدا. آن ديگري كه دلنشين سخن مي گفت و تبسمي شيرين بر لب داشت گفت: من مريم دختر عمرانم، مادر عيسي پيامبر و روح خدا. آن سومي كه نگاهي مهربان و محجوب داشت، به سخن درآمد كه: من آسيه ام، دختر مزاحِم. همسر فرعون كه به موسي مؤمن شدم. و دريافتم كه چهارمين زن كه صلابتي كم نظير داشت كلثوم، خواهر موسي است، پيامبر و كليم خدا. گفتند: خداوند ما را فرستاده است تا ياريت كنيم در اين حال كه هر زني به زنان ديگر محتاج است، سپس ساره در سمت راستم نشست، مريم در طرف چپم، آسيه در پيش رويم و .كلثوم پشت سرم من آنجا نه خودم كه مقام و قرب تو را در نزد خداوند بيش از پيش دريافتم و با خودم گفتم: ببين خدا چقدر اين فرزند را دوست ميدارد كه قابله هايش را گلهاي سرسبد عالم زنان انتخاب كرده است. تو را نه بدانسان كه مادران، حمل خويش مي گذارند بلكه بدان فراغت كه مادري كودكش را از آغوش خود به آغوش مادري ديگر ميسپارد، به دست آن چهار عزيز سپردم و تو پاك و پاكيزه، قدم بدين جهان گذاردي، طاهرة مطهره! و مكه از ظهور تو روشن ... شد و جهان از نور حضور تو تلألو گرفت. ان شاءالله ... اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖنی ✍🏻 سید مهدی شجاعی