#کتاب_کشتی_پهلو_گرفته (جلسه ۱۳)
پیامبر شبانه میبایست از مکه هجرت میکرد، در آن زمان که چهل کافر قداره بند دور تا دور خانهی او را در محاصره داشتند و چهل شمشیر خون آشام لحظه میشمردند تا خون او را به تساوی میان خویش، تقسیم کنند.
پیامبر، ایثارگری میطلبید تا در جای خویش بخواباند و کفار را ناکام بگذارد.
آن ایثار منش هیچکس جز پدر شما، علی بن ابیطالب نمیتواسنت باشد، وقتی پیامبر به او اشارت فرمود و از او نظر خواست.
او نپرسید: من چه میشوم؟
عرضه داشت:
- شما به سلامت میمانید؟
پیامبر فرمود: آری، پسر عموی گرامیام.
و وقتی دل ما، از هول و اضطراب، قرار نداشت، علی شیرینترین خواب عمرش را آنشب به رختخواب پیامبر، هدیه کرد و شان نزول آیتی دیگر از قرآن را بر افتخارات خویش افزود. ملائکه حیرت کردند و خدا مباهات ورزید:
✨و منَ النّاس مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاء مَرْضاتِ اللَّه، وَاللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعباد (سوره بقره/207)
و میان مردم کسی هست که جانش را با رضای خدا، تاخت میزند و خدا دوستدار (اینگونه) بندگان است.
پیامبر بر دوش سلمان از میان کفار چشم و دل کور عبور کرد و آنان نفهمیدند.
پرسیدند: چیست بر دوش تو؟
سلمان راستگو گفت: پیامبر.
آنان خندیدند و نفهمیدند و به بستر پیامبر هجوم بردند.
آنچه میخواستند در رختخواب بود اما نمیدانستند.
آنان جان پیامبر را میخواستند و علی، جان پیامبر بود.
👌علی آینهی تمام نمای پیامبر بود، «انفسنا و انفسکم» در آن مباهلهی تاریخ ساز، شان علی بود اما آنها که درکشان بدین پایه نمیرسید و فقط جسم پیامبر را میشناختند، خود را ناکام یافتند و خشمگین و زخم خورده بازگشتند، صدای سایش دندان های کینه جویشان در گوش شب طنین میافکند اما دستشان از جهان کوتاه بود که جهان در غار ثور، رحل اقامتی سه روزه افکنده بود.
دل مسلمانان از خلاصی پیامبر قرار و آرام یافت اما جسم و جان و خانمانشان نه. کفار و مشرکینی که پیامبر را دور از دسترس مییافتند زهر خود را به جان مومنان و بستگان او میریختند.
#ادامه_دارد ان شاء الله ...
اَلسَّلامُ عَلَيْكِ یَا اُمّاهُ يَا فاطِمَةُ الزَّهْراء
یامَوْلٰاتیٖ یافاطِمَةُ اَغیٖثٖینیٖ
✍🏻
#به_قلم_سید مهدی شجاعی