ازسن و سال من نبود موسفیدیم هجران کشیده‌ام شده ام مبتلای تو هرتارموی زردو سفیدم حکایتیست از آه وناله ها که کشیدم برای تو زهرا نشسته تا که برایم دعا کند باقطره های اشک من اندرعزای تو از شر خویش سوی تو آورده ام پناه دستم به دامن کرم بچه های تو آقا به جان اصغر تان مرحمت نما تا عاقبت بخیر شود این گدای تو باید برای درک شما چله ها گرفت تا لایقم کنی برسم کربلای تو وقتی مرا میانه قبرم گذاشتند آنجا دوباره روضه بخوانم برای تو مقتل نوشته است تو را بی هوا زدن جانم فدای راس ز پیکر جدای تو میزد لگد چه بی ادبانه به پیکرت خنجر کشید تا که بِبُرّد صدای تو سررا برید و بر سرنیزه فرو نمود خون میگریست نیزه شنیدم برای تو راس تورا چو بر سر نیزه نظاره کرد آهی کشید خواهر درد آشنای تو اسلام میرزائی مجنون