بعد از اعزامش خانوادهام برای تسلای قلب مصیبتدیدهشان به کربلا مشرف شدند. من هم قصد داشتم بروم اما مصطفی گفت: « نه خانم! شما بمان. دوست دارم باهم به زیارت امام حسین(ع) برویم. وقتی برگشتم به کربلا میبرمت.» خیلی دوست داشت پسرمان محمدطاها را هم به کربلا ببرد اما چند روز بعدازآنکه خانوادهام به ایران برگشتند، به شهادت رسید. نشد که ما را به زیارت ببرد اما خودش به سمت ارباب شهیدمان شتافت.
بعد از شهادتش چند باری پیش آمد که بیایند و بگویند به نیابت از آقا مصطفی به زیارت اربعین و پیادهروی میرویم. حتی یکبار یک نفر عکس شهید زال نژاد را همراه با نوشتۀ «پیادهروی اربعین، به نیابت از شهید» بر روی یک پیراهن چاپ کرد و با آن به زیارت رفت. آن پیراهن را بعد از زیارت برایمان آورد و نگهش داشتهام.
پدر و مادر آقا مصطفی هم هرسال حتی قبل از شهادت فرزندشان به زیارت کربلا میرفتند. بعد از شهادت هم به نیابت از شهید میروند. اما برای من دیگر قسمت نشده است. چون بچههایم کوچک هستند و به خاطر آنها نتوانستهام به کربلا بروم.
هنوز هم به آقا مصطفی میگویم :«چه شد؟ پس کی به قولت عمل میکنی...؟»
خودم حس میکنم دلش میخواهد تشنه و تشنهتر شوم بعد به زیارت بروم. میخواهد آمادهتر باشم برای زائر کربلا شدن
@mohebbin_net1