🔺️389🔻
#روایت
#منو_یادش_بود
محافظ دکتر جلیلی با بنده تماس گرفتند که دکتر جلیلی برای سخنرانی میخوان برن مشهد. اگه میتونی تو هم بیا.
تقریبا همزمان رسیده بودیم مشهد. من و همراه آقای جلیلی رفتیم اسکان و دکتر رفتند به منزل مادرشون که در مشهد هست.
صبح ساعت ۹ دکتر به همراهشون زنگ زدند که بگن: زودتر بیاید دنبالم. مادرم به فامیلامون گفته من اینجام و اگه بمونم اون ها از من انتظار دارند چون فامیل هستیم برای راه اندازی بعضی کارهاشون پارتی بازی کنم. زودتر بیاید دنبالم که باهم رو به رو نشویم. رفتیم دنبالشون، پیاده شدم که سلام کنم. بعد احوال پرسی دکتر گفتند: چهره ات آشناس. محافظشون گفتند: آقای براتی هستند. دکتر بعد مکثی گفت: یادم اومد سبزوار به شما زحمت دادم.
خودم تعجب کردم. گفتم بعد چند ماه بعد این همه دیدار دکتر عجب حافظه ای داره که یادشه.
سوار ماشین شدیم. راننده از تیم دعوت کننده دکتر بود که همراه ما بود. مشهد بزرگ هست و مسیر ها طولانی وای به حال اینکه تو ترافیک هم بمونیم. نیم ساعت تا یه ساعت تو مسیر بودیم، نزدیک دانشگاه فردوسی بودیم داشتم رم ها رو فرمت میکردم و دوربین رو اوکی میکردم. راننده سوالی پرسید که سوال من هم بود. گفت:« چرا رییسی به شما سمت ندادند» دکتر گفتند:« آقای رییسی به من سمت هایی پیشنهاد دادند ولی بهشون گفتم من بیرون گود بهتر میتونم بهتون کمک کنم همون طور که به قبلی ها کمک میکردم. حرفشون رو با این جمله تموم کردند. مهم نیست کجا و در چه سمتی هستی. مهم این تو همون سمتی که هستی بدرد انقلاب بخوری حالا چه در حوزه ریاست چه مثل ما این گوشه کنارا.
🖋️مهدی براتی
#متن #روایت #مشهد #ایتا