آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد… بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد… وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد… ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود ابری که روی صورت من را گرفت و بعد انگار صدای مادری دلخسته می‌رسید آری صدای گریه‌ی زهرا گرفت و بعد همراه آن صدا تمامیِّ کودکان ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد هر کس که زنده بود از اهل خیام تو مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد دور از نگاه علمدار لشگرت آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل