روزگار... دست انداخته دورِ گردن‌مان... و دارد ما را با خود می‌برد! زندگی... سخت شده و از هرسو... تیر بلا و خطر... به سوی‌مان می‌آید! عُمر.... دارد می‌گذرد... و نمی‌دانم آیا دوباره می‌توانم زائرت شوم یا نه؟! دل، خوش کرده‌ام به سلامی از دور... و زیرِ لب می‌خوانم: العفو بحق‌ الحسین!