شاهرخ حر انقلاب اسلامی قسمت بیستم و پنجم (گروه آدم خوارها) 🔹بہ دستور تا آخر تصرف در آنجا ماندیم. حالا دیگر گروه ما زیر نظر فرماندهے قرار داشت. 🔸 بیشتر افرادے کہ از مراکز دیگر رانده می شدند جذب مے شدند. او فرمانده بســيار خوش برخوردے بود. 🔹ســيد با شــناختے که از داشــت. بيشــتر اين افراد را به گروه او يعنے مے فرستاد. 🔹در آبادان شــخصے بود کہ بہ مشــهور بود. مے گفتند گنده لات اينجا بوده. تمام بدنش جاے چاقو و شکسـتگے بود. وقتے را دید با همان زبان عاميانہ گفت: ببينم، ميگن يہ روزے گنده لات بودے. ميگن خيلے هم جيگر دارے، درســتہ !؟ اما امشب معلوم ميشہ، با هم ميريم جلو ببينم چيکاره اے ! شــب بہ سنگرهاے عراقيہـا نزديک شديم. بہ مجيد گفت: ميرے تو سنگراشون، يہ رو ميکشے و اســلحہ اش رو ميارے. اگہ ديدم دل و جرأت دارے مي يارمت تو گروه آدم خوارها. يہ چاقو از تو کيفش برداشت و حرکت کرد. دو ساعت بعد اومد. يک دفعہ دستش رو داخل كوله پشتے کرد و چيزے شبيہ توپ را آورد جلو. يک دفعہ داد زدم: واے !! يک عراقے در دسـتش بود. که خيلے عادے به نگاه مےکرد گفت: سر کدوم سرباز بدبخت رو بريدے ؟ کہ عصبانے شــده بود گفت: به خدا سرباز نبود، بيا اين هم درجہ هاش، کندم. سرے بہ علامت تائيد تکان داد و گفت: حالا شد، تو ديگہ نيروے ما هستے. ☘ادامه دارد. 🍃🍂@mohtavqyetablighJameaAlZahra🍂🍃🍂