🌸🌸🌸🌸🌸 💖پازل 💖 قسمت سی وچهارم ترجیح دادم سکوت کنم... عاکفه که وضعیتم رو دید گفت: فکر کنم بهتره من برم، دست کم به جای دو روز، حداقل دو ساعت استراحت کنی! شاید حالت بهتر شه از این وضعیت اومدی بیرون... با تایید حرفش نگاهش کردم و مختصر گفتم: شرمنده عاکفه جان ببخش... خیلی از رفتن عاکفه نگذشته بود... چشمهام که بسته میشد تصویر محمد کاظم توی ذهنم نقش می بست... بلند شدم و کمی قدم زدم ... راه رفتم... فکر کردم... باید یه کاری می کردم اما نمی دونستم چکار! باید می پذیرفتم اینکه هر انسانی برای کاری به این دنیا میاد.‌.. من باید باور کنم قراره در این دنیا چه اثری بگذارم و چه کاری انجام بدم.. خیلی از افراد تا آخر عمر خودشون درک نمی کنن که باید چه کاری در دنیا انجام بدن و من دلم نمی خواست جزو این دسته باشم... اما رسالت من چی بود تا پازل دنیا تکمیل بشه؟ محمد کاظم که تکلیف خودش رو مشخص کرد و رفت! اما من نباید بمونم توی این بلاتکلیفی! عاکفه راست می‌گفت من باید حداقل کاری رو که شروع کردم تموم کنم... اینطوری از این همه فکر و خیال هم میام بیرون... رفتم پای لپ تاپ نمیدونم چرا انگشت هام به جای سوال مورد نظرم تایپ کرد: سرنوشت شهید احمد متوسلیان چی شد؟! و جواب مشخص بود... یک روز گفتند شهید شده! یک روز گفتند نه اسیر است! و چرخه ی ابهام سی و چند ساله هنوز روی این دو جمله می چرخد! جوابی که خیلی وقتها شنیده بودم اما هیچ وقت اینطوری درکش نکرده بودم! با خودم فکر کردم یعنی من چند سال باید اینطوری سرگردون باشم؟ چند سال! محمد کاظم...شهید... مفقودالاثر... اسیر... اسرائیل...! وسط این استیصال که دلیل زندگیم دیگه چی می تونه باشه... جمله ای دیدم از حاج احمد متوسلیان! جمله که نبود راه نشانی بود برای دل پریشان من! حالا حاج احمد متوسلیان به من داشت میگفت: رمز خودسازی ما این است که برای هر عمل مان برای هر چیزمان، برای هر حتی اندیشه مان، یک دانه علامت سوال جلویش بگذاریم که چرا؟؟؟ دلیلی برای کارهایمان، دلیلی برای اندیشه هایمان، دلیلی برای فکرمان، و دلیلی برای زندگیمان پیدا کنیم... به خودم گفتم اگه واقعا دلیلت برای زندگی فقط محمد کاظم بوده، که دیگه تو هم تموم شدی رضوان تموم! اما... نه! دلیل من برای زندگي محمد کاظم نبود! فقط دلیلم رو مدتها بود که یادم رفته بود... همونطوری که محمد کاظم دلیل زندگیش من نبودم و نه تنها دلیل زندگیش که کارهاش و اندیشه اش همون هدف مقدسی که همیشه می گفت بود.... با این تلنگر سخت تازه فهمیدم کسی که مفقوده منم، نه محمد کاظم! انگار تازه باید برای این همه مدت، مفقود الاثر بودنِ خودم گریه می کرد... @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸