🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
.
#خریدار_عشق💗
قسمت17
سویچ ماشین و گذاشتم رو میز اتاق جواد
خودمم رفتم تو اتاقم ،خیلی خسته بودم
لباسمو عوض کردم، اول رفتم نمازمو خوندم تا قضا نشه بعد صدای در خونه رو شنیدم
سجاده مو جمع کردم ،رفتم پایین
بابا اومده بود..
- سلام بابایی
بابا: سلام دخترم
بعد نیم ساعت جواد اومد ،با دیدن جواد از خجالت صورتم سرخ شده بود
سر سفره شام یاد موسسه افتادم
- بابا جون ،میشه من برم تدریس خصوصی؟
بابا: چرا میخوای بری تدریس کنی؟
- خوب دوست دارن مستقل بشم...
جواد: خوب پول میخوای بگو بهت بدیم ،سرکار چرا میخوای بری؟
- داداشی الان شما هم بعد ازدواج نمیزارین زهرا جون بره سرکار؟
جواد:چکار داری به زن من، این موضوعش فرق میکنه! تو درسات تمام بشه ،خودم میبرمت یه جای خوب کار کنی خوبه؟
- اما من دلم میخواد الان یه کاری کنم، تازه میخوام درس بدم کاره بدی که نمیکنم
بابا: بهار جان ، آدرسشو بده جواد بره ببینه اگه جایه خوبی بود برو...
- چشم ،دستتون درد نکنه...
روی تختم دراز کشیده بودمو به اتفاق های امروز فکر میکردم نمیدونم چرا حس بدی ندارم
نمیدونم چرا رفتم و خواستم اونجا درس بدم
اینقدر تو ذهنم خیال بافتم که خوابم برد
جواد: بهار تنبل خانم، پاشو دیگه لنگه ظهره
- داداشی بزار یه کم بخوابم امروز جمعه هااا
جواد: مثل اینکه امروز عقده خان داداشت هم هستااا
- ( چشمام مثل بابا قوری باز شد) ای وااای یادم رفته بود ،بدبختی هات از امشب شروع میشه...
جواد: بدبختی !؟
یه دفعه یه لیوان آب ریخت رو صورتم
منم جیغ کشیدم
جواد : خوب میگفتی!
- خیلی لوسی، تلافی میکنم ...
جواد رفت و من حرص میخوردم از کارش..
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸