قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی میخوان حیاط،حوض،آسمون
چندتایی درخت که به وقت و فصلش
میوه هاشونو بچینی و بشینی لب حوض لذتشو ببری
همینقدر ساده و قشنگ…
یادش بخیر غروب های تابستون پدرم حیاط رو آبپاشی میکرد دم درو کوچه را همینطور، بوی کاهگل میپیچید تو هوا و یادش بخیر شام خوردن تو حیاط رو تختهای چوبی و صدای فواره آب و شبم خواب رو پشت بوم با پشه بند. قبلش میرفتیم پشت بوم رو میشستیم رختخوابها را پهن میکردیم رو گلیم خنک بشه چه ستاره هایی تو آسمون بود. قصه های ساعت ۱۰ رادیو و خواب راحت بدون فکر تا صبح
چه زود همه چیز تموم شد....
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•