با این پیام آخر یاد یک خاطره افتادم ؛
زمان حضرت جواد ؏ یک شخصی بود به نام ابراهیم .
این آقا ابراهیم به خاطر مادرش از دلش میگذشت
مثلا مادرش بیمار بود نتونست بره سفر حج و خیلی ناراحت شد و مادرش هم نمیموند پیش کسی
گفت اگه زود خوب شدی با کاروان بعدی میرم و کلا دیگه نتونست بره.
یا یک دختری رو دوست داشت که مادرش نخواست برن خواستگاریش و رفتن خواستگاری یک دختر دیگه مادرش میگفت . بهش گفت باشه مادر من بخاطر شما از این دختر میگذرم که خب خوشبختانه اونا هم جواب منفی دادن.
مادرش رو خیلی دوست داشت و همش قربون صدقه مادرش میرفت و این صحبتا.
یه روز خیلی دلش گرفته بود از اینکه نتونسته بره حج میره زیارت راسالحسین(دمشق)
اونجا بود که امام جواد میان به ابراهیم میگن بیا
ابراهیم میگه این شخص انقد زیبا و باوقار بود و من جذبش شدم
نتونستم بگم شما کیاید کجا بیام.
با حضرت طیالارض میکنن
میرن کوفه ، میرن کربلا و میرن حج و حتی موهای سرش هم تراشیده میشه و اون دوستش رو میبینه ک قرار بود با اونا بره حج و با هم صحبت میکنن
این سفرا ۵-۶ روز طول کشیده بود
مامورا اینو گرفتن به جرم اینکه داری دروغ میگی
داری مردمو فریب میدی
ادعای پیامبری میکنی
و کلی داستان پیش اومد و بهش گفتن تو ملاعام بگو که داشتی دروغ میگفتی و محمد بن علی رو ندیدی
اینم میگه نه
ابراهیم زندانی بوده
میگفت تو دلم یه نوری هست که تاریکی این زندان برام مهم نیست
و بعد از کلی قضایا و مصائب ،در آخر امام میان و نجاتشون میدن از زندان و میبرنشون پیش خونوادش میگن جات امنه .
حالا فکر کنیم ما هم از بعضی چیزا بگذریم و با امام زمانمون طیالارض داشته باشیم
فکرشم شیرینه(((: