زنِ طِیار
ننه همیشه میگفت:
_ زن طِیار سر شب میخوابد و صبح خروسخوان لحافش بقچهپیچ کنار اتاق است. سماورش قُلقُل میکند و بوی اسپندش محل را پر کرده. درِ خانهاش آب و جارو کرده، چهارطاق باز است تا رزق و روزی برسد. همیشه که میگفت ولی حالا بیشتر میگوید. شاید نفسش از جای گرم بیرون میآید! به خودش نگفتم، چون تکه بزرگم گوشم است. آن زمانها یک اتاق را باید جارو میکردند؛ چند دست لباس چیندار در صندوق میگذاشتند؛ آشپزخانه کاهگلی و دیگ آبگوشت، ظهر یک دستمال بهجای سفره و یک کاسه که همه دورش مینشستند. قاشقی نبوده، با سه انگشت مبارک غذا را میخوردند. قالی میبافتند و از ته انبار آب میآوردند. غروبنشده همه به قول خودشان با چغندر جوشانده و شولی و یک ذره اِشکنه آب روغن سیر میشدند و زیر یک لحاف بزرگ میخوابیدند. شاید زنِ طِیار بودن، قدیمها راحت تر بوده! من فکر میکنم، یک زنِ طِیارِ نصفه کاره هستم. هنوز سپیده نزده بیدارم. لحاف که نه، ولی تختم مرتب است. سماورم قُلقُل میکند و بوی اسپندم خانه را پر کرده. درِ خانه را برای گرفتن روزی باز میکنم. گوشه و کنار آشپزخانه، صبحانه و تنقلات مدرسه بچهها را تدارک میبینم. حواسم به ساعت بیدارشدن مردِ خانه هم هست! از آنطرف درستکردن غذایی که برای ناهار همه دوست داشته باشند، خودم هرچه باشد میخورم. اتوی لباس بچهها؛ کمی احساس خستگی میکنم ولی وقتی همه از خانه بیرون بروند شاید استراحت کنم. خانه خالیِ خالی شده. هیچ صدایی جز صدای "بیا منو بشور، بیا منو بِپَز و بیا منو جمع کن" به گوش نمیرسد. نزدیک غروب است و چیزی به ساعت خواب زنهای طِیار نمانده! ولی شام نه اشکنهی روغن میخورد و نه چغندر پخته! هنوز قرار است دور هم فیلم ببیند و به ساعت مشقهای نانوشته و درسهای نخواندهی نگار چیزی نمانده.
خانه در سکوت است و همه خوابند. دوباره صدای آواز "بیا منو بشور، بیا حالا که پختی جمع کن، بیا حالا که شستی جمع کن" به گوش میرسد. مغزم پر شده از مطلبهای نانوشته! میان همهی این آواز خواندنها، صدای قلم و کاغذ گوشهی اتاق کارم، زیباترین موسیقی دنیاست که ترانه میخواند: "بیا منو بنویس."کارها تمام شده و من بهعنوان یک زن طِیار که به کارهای خانه رسیده، میروم تا به سَفری دلانگیز بروم. البته زنِ طِیار که تازه ساعت یک شب نمینشیند برای نوشتن!
یک قسمت از کتاب "نوشتن به سبک بزرگان" نوشته بود:
او خودش را از دنیای بیرون کاملا جدا میکرد تا روی نوشتهاش تمرکز کند. او این کار را به دو شیوه انجام میداد "اول ماندن در خانه و کشیدن پردهها و دوم کار کردن در شبها وقتی همهی جهان به خواب میرفت." تکهی اول را حتما برای آقایان نوشتهاند و قسمت دوم بهترین راه برای من که یک زنم و عاشق نوشتن و شاید دیوانه! نکند وقتی خدا گِل ما زنها را وَرز میداده کمی هم معجون خستگی ناپذیر اضافه کرده؟ یا شایدم معجون یک زن طِیار را به گِلمان کم اضافه کرده؟! به هرحال، ننه خوشحال است که ۵ صبح بیدار میشوم، ولی هنوز نمیداند نصفه شب میخوابم. قول بدهید بین حرفهایتان من را لو ندهید. من هنوز در چشمش یک زن طِیار هستم.
✍
#فهیمه_میرزایی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir