🇮🇷
📚
حسین، علی، محمد
آغوشش، عطر خوشی داشت. عطر گل محمدی!
_ دلم برات تنگ شده بود مرد خدا! رفتی که رفتی؟!
_ هعی! دست رو دلم نذار حاجی! پدر و مادرم میگفتن دیگه حق نداری برگردی ایران! گفتم اگه پاسپورتم رو ندید، پیاده برمیگردم!
_ الحق که درویشی!
_ نه! من دیگه درویش نیستم حاجی! حسینعلیام. حسینعلی محمدی! امام حسین راه نشونم داد شدم شیعه مرتضی علی! محمدی هم که از قبل بودهام؛ اما این کجا و اون کجا؟!
_ ببینم! اینهمه نوربالا میزنی خدای نکرده شهید میشیها!
با نگاهش الهی آمینی گفت و لبخند ملیحی زد. برقِ شعف توی چشمانش را نمیشد ندید.
_ الوعده وفا! هرکس زودتر شهید شد میاد به خواب اون یکی و سؤالای دوستشو جواب میده.
_ حاجی! تو دعا کن من شهید بشم، رو چشمم!
و دستانش را گذاشت روی چشمانش.
***
چند روز بعد از شهادتش، رفیق خوشقولم آمد به خوابم! میگفت همنشین رسول خدا شده. جایگاهی که به هرکسی نمیدهند! به محض شهادتش به این مقام رسیده بود. چشمانش میخندید و همان لبخند ملیح همیشگی، گوشهی لبش بود.
از خواب که بیدار شدم عطر گل محمدی سنگر را پر کرده بود...
✍🏻رضوانه دقیقی ۱۴۰۲/۹/۱۵
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🦋
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهید_درویش_ازدمیر
#شهید_حسینعلی_محمدی
#شهدای_مهاجر
#شهدای_دفاع_مقدس
#روز_شانزدهم
🆔
https://zil.ink/30rooz30shahid