روزنامه :اصفهان زیبا
قسمت ۲
مگر می شود با کسی رفیق باشید اما نسیت به اون مسئولیتی در خود احساس نکنید؟
حاجمحمود و بچههای تعاون رزم از این ویژگی خاصترند؛ چرا که وظیفهشان در زمان جنگ هم همین بوده است. خود همینها برای بچهها پلاک صادر میکردند. خود اینها وسایل شهدا را میگرفتند، خود اینها خبر شهادتها را برای خانوادههای آنها میبردند و الان همینها این دین را بر دوش خودشان احساس میکنند.
هیچ گاه پیش نیامد که شهید توکلی احساس خستگی کند یا بخواهد برای مدتی تفحص را کنار بگذارد؟
من که سراغ ندارم هیچوقت حاج محمود احساس خستگی کرده باشد. یادم هست یک بار شایعه شد که قرار است کمیته مفقودین کار تفحص بعضی از یگانهای سپاه را تعطیل کند. حاج محمود برای دیدن من به اهواز آمد. او با التماس از من میخواست کار یگان آنها تعطیل نشود. هیچ موقع شهید توکلی را این گونه ندیده بودم. طوری التماس میکرد که انگار نیاز وحشتناکی به این کار دارد.
دلیل این التماسها چه بود؟
واقعا دغدغهاش ماندن در آن سرزمین و کار کردن و پیدا کردن شهدا بود و عجیب میلی به شهادت داشت. یادم میآید یک بار از فکه به سمت شرهانی حرکت میکردم، از پشت بیسیم من را صدا کرد و گفت خودم را هرچه سریع تر به فکه برسانم. زمانی که به آنجا رسیدم، دیدم یک مین منفجر شده و تعدادی از بچههای تفحص مجروح شدهاند. حاج محمود با اینکه خودش هم دچار مجروحیت شده بود، ولی بیاعتنا به زخم خود، به یکی از بچههای شیراز که بدجور زخمیشده بود، روحیه میداد. زمانی که با هم تنها شدیم یک جور عجیبی به من گفت: « این دفعه هم شهید نشدم.» حسرت عجیبی در دلش مانده بود.
حال وهوای حاج محمود قبل از شهادت چه طور بود؟
از دوستانی که با حاجمحمود همراه بودند، شنیدم که به او گفته بودند:حاجمحمود اربعین نزدیکه، چه کار مــیخـــواهی بــکنی؟ امــسال راهــی میشوی؟ و او گفته بود که عاشورا، کربلا بودم، بعید میدانم که بتوانم بروم؛ ولی انشاءالله سعی میکنم اربعین با شهدا بیایم. فکر میکنم به حاج محمود الهام شده بود که همین روزها آسمانی میشود.
توصیه حاج محمود به همرزمانش چه بوده است؟
همان صبح قبل از شهادت بعد از اینکه نماز صبحش را به جا میآورد به دوستانی که همراهش بوده اند، میگوید مقداری لوازم التحریر برای بچههای فقیر تهیه کنید. این توصیه از روحیه جهادگری او ناشی میشد که خودش را تنها منحصر به کار تفحص نمیکرد و به مردم آن مناطق هم رسیدگی میکرد. حواسش به آنها بود. مردم و عشایری که در شلمچه و مهران و آن مناطق زندگی میکردند عجیب حاج محمود را دوست داشتند.
درس بزرگی که در این سالهای رفاقت، از شهید توکلی گرفتید، چه بود؟
گذشت. شهید توکلی خیلی اهل گذشت بود، خیلی متواضع بود. گاها در حین کار بگوومگویی نیز با هم پیدا میکردیم، ولی حاجمحمود، سریع این مسئله را فراموش میکرد و حتی در عذرخواهی پیش قدم میشد.
بهترین یادگاری که از شهید برای شما به یادگار مانده است؟
بهترین اوقاتی که من با شهید توکلی داشتم، لحظاتی بود که ما در شرهانی پشت سر ایشان نماز میخواندیم.حاجمحمود، هم امام جماعت بود و هم فرمانده و قشنگترین جلوههایی که من از ایشان به یاد دارم، همین نمازهاست. اتفاقا به آقای حاج جعفر نظری گفتم که نمیتوانم هیچ وقت نمازهایی را که پشت سر ایشان خواندم، فراموش کنم.
👇🏻
http://www.isfahanziba.ir/node/101905
@monavar8