با زحمتِ فراوان، پنج فرزندِ قد و نیم قدش را به سرداب حرم آقا امام حسین علیه اسلام رساند... با اینکه اربعین بود، اما ساعتی، دور ضریح ارباب خلوت شده بود. فرزندانش رابه ضریح چسباند. قلبش لبریز از حرف های نگفته بود.... همه آنها را با قطرات اشک برای مولایش تعریف کرد. نتوانست تاب بیاورد. به زبان آمد. زیر لب به امام حسین میگفت: آقای من! از مالِ دنیا هیچ ندارم که نثارت کنم. تمامِ داراییم این پنج فرزند است.... میدانم که در این آخرالزمان، نمیتوانم به تنهایی از پَسِ تربیتشان برآیم. این پنج فرزند نذرِ خودت، نذرِ ظهورِ فرزندتان مهدی فاطمه (عج)... فرزندانم هر سرنوشتی پیدا کردند حتی اگر نااهل شدند، خواهم گفت که تربیت آنها را به شما واگذار کرده ام... حالا این شما و این فرزندانم سلمان، عمار، مغداد، خدیجه بانو و رقیه بانو شرحِ گوشه ای از زندگی یک مادر که در نزدیکی ما زندگی میکند.