🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان داستانی رابطه💖 قسمت سوم سری تکون داد و گفت: درسته! گفتم: پس برگه رو با دقت پر کنید چون خیلی اهمیت داره و نکته ی مهم اینکه اجازه ندی ذهنت متوقف بشه روی چند تا ویژگی کلی! هر چیزی که به نظرتون خوب یا بد هست رو با ریز جزئیات بنویسید! از تمام‌جذابیت های ذهنی که هر کدومشون برات دارن و همینطور ویژگی های غیر قابل تحمل! سعی کن از بارش فکری استفاده کنی... نگاهم کرد و گفت: بارش فکری یعنی چی؟ گفتم: یعنی اینکه اجازه بدی هر چیزی که به ذهنت اومد رو بنویسی حتی چیزهای خنده دار یا حتی چیزهایی که فکر می کنی خیلی مهم نیستن و شاید مسخره به نظر بیان به این نوع نوشتن میگن بارش فکری یعنی برای ذهنت مانع درست نکنی که بعضی چیزها رو ننویسی! این روش برای خیلی از مسائل زندگی کاربرد داره خیلی کمک کننده است تا انسان راحتتر مشکلش رو یا حتی گاهی راه حل رو شناسایی کنه! بعد هم با توضیح دادن یک سری نکات از در اتاق رفت بیرون... خانم امیری اومد داخل و گفت: خانم دکتر دوستتون ده دقیقه ای هست تشریف آوردن بگم بیان داخل؟ گفتم: آره حتما مریم با دیدنم چادرش رو کمی جمع و جور کرد و خیلی مودب نشست روی صندلی، پاهاش رو جفت کرده بود، احساس کردم خیلی یه جوری نشسته! گفتم: مریم چرا اینجوری نشستی؟! راحت باش! نگاهم کرد و خیلی رسمی اما سوالی گفت: خانم دکتر مگه شما نشنیدین؟! گفتم: چیو!!! گفت: بزرگان ما میگن جلوی دو گروه هم مودب بشینید هم ذکر یا ستار العیوب از دهنتون نیفته! متعجب داشتم نگاهش میکردم... خیلی جدی ادامه داد: یکی جلوی عرفا چون چشم برزخی دارن و میدونن شما چکاره ای، یکی هم جلوی روانشناس ها چون از رفتارت می فهمن چکاره ای! دیگه منم جانب احتیاط رو پیش گرفتم رایحه خانم خصوصا اینکه داخل فضای مطب هم هستیم... چشم هام رو ریز کردم و با خنده گفتم: دختره ی مجنون! ببین مریم تو هر کارم کنی هویتت فاش شده است خیلی خودت رو اذیت نکن! لبخندی زد و گفت: چه خبر حالا خانم دکتر؟ اوضاع و احوالت خوبه؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: خدا رو شکر... یکدفعه مریم گفت: یا خدااااااا عمق این تنفس حکایت از طوفان شدید در اعماق دل داره! چیزی شده رایحه؟ خندم گرفت و گفتم: تو هم روانشناس خوبی میشیاااا... گفت: نفرمایید تاثیر همنشینی با دوستان مشاور هست وگرنه من همان خاکم که بودم... گفتم: نگو اینجوری مریم.... چیز خاصی نیست حقیقتا این چند وقت خیلی نوع مراجعه کنندهام متفاوت شده همش حرف از فضای مجازیه، حرف از رابطه است ذهنم درگیر شده... چشمهاش رو درشت کرد و با حالت دستش بهم اشاره کرد و گفت: پس بگو چرا مثل مرغابی پر کنده شدی! خانم دکتر زشته! شما دکتری! چرا به اصول مشاوره ای پایبند نیستی به قول خودت باید مرغابی باشی دیگه! وقتی میری زیر آب مشکلات مردم باید وقتی اومدی بیرون بخاطر پرهای چرب خیس نباشی! بعد با خنده گفت : فکر کنم رایحه چربی پرهای ذهنت اومده پایین! همینجوری که داشتم نگاهش میکردم! گفتم: مریم خانم اول اینکه درسته اصل مرغابی یه اصل مهم در مشاوره است! اما عزیزم منم انسانم نمی تونم که واقعا مرغابی باشم بالاخره این همه تغییر در مراجعه کننده هام ذهنم رو مشغول کرده ، دنبال راهکارم یعنی واقعا نمیشه کاری کرد؟! قیافه اش جدی شد و سرش رو با تاکید تکون داد گفت: آره متاسفانه درست میگی ولی به قول خودت نمیشه که نداریم! اصلا نظرت چیه یه حرکتی بزنیم یه کاری کنیم نمیدونم چی؟! ولی خوب بهش فکر کنیم... انگار یکدفعه چیزی در ذهنم جرقه زد و گفتم: آره مریم میشه! میشه یه کارایی کرد! فقط اینکه سه شنبه یه جلسه بذاریم بیشتر در این مورد فکر کنیم تا با یه برنامه ریزی دقیق بریم جلو... نویسنده: سیده زهرا بهادر https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c