🔻« ای محمد بن عیسی! این چه حالتی است که پیدا کرده ای و در این شب تاریک به این بیابان خلوت آمده ای؟ » محمد بن عیسی ، گفت: ای مرد! با من کاری نداشته باش ، من برای امر بزرگی به اینجا آمده ام و آن را جز برای عجل الله تعالی فرجه هرگز اظهار نمی کنم و از آن بزرگوار فقط می خواهم که به داد من و یک مشت شیعه برسد! 🔻هنوز گفتار محمد بن عیسی ، تمام نشده بود ، که از جانب همان مرد شنید: « أنَا صاحِبُ الأَمْرِ ، ای محمد بن عیسی! من همانم که او را طلب می کنی ، حاجت خود را بگو تا برآورم» . محمد گفت: اگر تو من هستی ، حاجت مرا می دانی ، نیازی به اظهار آن نیست . امام علیه السلام فرمود: « آری تو اینجا آمده ای تا پاسخ انار کذایی را از من بگیری و شیعیان را از این مهلکه نجات دهی» . محمد بن عیسی گوید: تا درک کردم که او حضرت عجل الله تعالی فرجه است به ، سوی او شتافتم ، بر زانویش سر نهادم ، دست بر دامن پر مهرش زدم و عرض کردم: ای سرور ما! تو پناه من هستی ، به داد ما برس ای دادرس پریشان احوالان! 🔻: آری ، برای هر نقشه خائنانه روزی هست که پرده بردار پرده بر دارد و صورت نازیبای زیر پرده را نشان دهد ، عاقل آن است که دور اندیش بوده و همواره در صدد باشد تا قبل از آنکه پرده ها برداشته شود ، زیر پرده ها را اصلاح نماید ، عجل الله تعالی فرجه گوشه ای از پرده ها را بالا زد ، طاقت نیاورد به سؤال بنده ای دلداده چون محمد بن عیسی توجه نکند ، رو به او کرد و فرمود: 🔻« ای محمد بن عیسی! وزیر فرماندار درخت اناری را در حیاط خانه خود نشانده است ، آن درخت چون به ثمر رسید ، او قالبی را با گِل به شکل اناری درست کرد و آن قالب را که تو خالی بود ، دو نصف کرد و در دیوار داخل آن دو نصف قالب همان کلمات را به صورت برجسته نوشت ، آنگاه آن دو نصف قالب را روی یکی از انارهای کوچک درخت گذارد و آنها را محکم بست ، آن انار در میان آن دو نصف بزرگ شد تا درون قالب را پر کرد و در نتیجه آن نوشته های بر جسته دیواره داخلی دو نصف قالب ، روی پوست انار قرار گرفت ، رفته رفته توأم با رشد انار ، آن کلمات بر پوست انار به طور طبیعی نقش بست. ادامه دارد..... 📚 حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه ، فروغ تابان ولایت ، ص ۱۶۶ ‌ 🆔 @montazeran_zohoor4