🔸در محضر شيخ 🔺« یكی از ارداتمندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گفت: 🔸یك روز با جناب شیخ به جایی می‌رفتیم، یك دفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی👩‍⚕ كه موی بلند و لباس شیكی داشت نگاه می‌كند! از ذهنم گذشت كه جناب شیخ به ما می‌گوید چشمتان👀 را از نامحرم برگردانید و حالا خودش این طور نگاه می‌كند. فوراً فهمید و گفت: تو هم می‌خواهی ببینی كه من چه می‌بینم؟ ببین. من نگاه كردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته🔥، آتش و سرب مذاب☄ به زمین می‌ریزد و آتش او به كسانی كه چشم ها‌یشان👁 به دنبال اوست سرایت می‌كند. جناب شیخ گفت: این زن راه می‌رود و روحش یقۀ مرا گرفته، او راه می‌رود و مردم را همین طور با خودش به آتش🔥 جهنم می‌برد. »