┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦
#رمانه ⟧|•
•|
#قسـمـتهجدهم
•|
#عاشقانهمذهبے
•|
#بانـام_ضـربـان_قـلـبـم
.
🔮از زبان مریم
.
قرار شد فردا خانواده آقا میلاد برای صحبتهای نهایی و حرفهای آخر بیان خونه ما
خیلی استرس داشتم...
اصلا باورم نمیشد که همه چیز اینقدر زود پیش بره...
اونم برای منی که تا یک ماه پیش اصلا به ازدواج فکر نمیکردم...
شاید اگه اقا میلاد رو از بچگی نمیشناختم اصلا قصد ازدواج پیدا نمیکردم...
ولی بودن کنار اقا میلاد یه جورایی حس خوب بچگی رو برام زنده میکرد...
امروز بعد مدتها دانشگاه رفتم و سرکلاسم حاضر شدم...
بعد کلاس با زهرا اومدیم یه گوشه از حیاط دانشگاه نشستیم و مشغول صحبت شدیم تا کلاس بعدی شروع بشه..
-خب عروس خانم...تعریف کن بگو چجوریا شد افتادی تو تله؟!😀
-زهرا اصلا فکرش رو نمیکردم ولی میلاد واقعا پسر خوبیه...درسته ظاهرش مذهبی نیست زیاد و اعتقاداتش زیاد شبیه ما نیست ولی اونم کم کم درست میشه...
-ان شاالله...ولی خب برام عجیبه یکم 😕...من همش فکر میکردم تو با یکی از این بسیجی های سفت و سخت ازدواج کنی...اون روز اون پسره یادت میاد چی بهش گفته بودی؟!
-کدوم پسره؟!
-بابا همون جلو در نمازخونه اومده بود ...
-آها...زهرا تو داری میلاد رو با اون مقایسه میکنی؟! 😑اون معلومه داره فیلم بازی میکنه...ولی میلاد رو لز بچگی میشناسم من -اها راستی گفتم پسره یادم اومد چند روز پیش اومده بود جلو در کلاسمون
-چی میگفت؟! 😯
-منتظر تو بود...مثل اینکه کارت داشت -ای بابا...این چرا ول کن نیست...آدم اینقدر سیریش...اسمشم نمیدونم برم به حراست بگم حسابشو برسه 😑
-حالا شاید کار دیگه داشته باشه باهات😕
-اخه من چه کاری دارم با اون 😐
-به نظرم باهاش حرف بزن...زندگی صد جور چرخش داره...میترسم یه روز پشیمون بشیا خدای نکرده 😕
-تو نگران نباش😐
.
فردا شد و آقا و میلاد و خانواده اومدن خونمون...
بعد از صحبت های اولیه قرار شد من و اقا میلاد دوباره بریگ تو اتاق و حرفامون روبزنیم
وارد اتاق شدیم و...
اقا میلاد گفت: خب مریم خانم...سئوالی..حرفی...چیزی اگه هست در خدمتم 😊
سرمو پایین انداختم...قبل اومدنشون کلی سئوال تو ذهنم بود ولی الان همه رو یادم رفته بود.
خب مریم خانم من یه سورپرایز براتون دارم -سورپرایز؟! چی هست؟!😯
-یهو از جیبش یه عکس قدیمی از بچگیامون بیرون آورد...من از اون موقع ها زیاد عکسی نداشتم و دیدن این عکس برام خیلی جالب بود:
-وابییی اقا میلاد عالیه این عکس😊
-قابل شما رو نداره 😉
-کلی خاطره برام زنده شد...
-اوخییی این پسره که دستشو تو عکس گرفتم...چه قدر مظلوم و بانمک بود اون موقع...الانم میشناسیدش؟!
-اره..سهیله دیگه...
.
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
دیگه باید حرفم رو میزدم...
دیگه صبر کردن و موندن بسته...
رفتم جلو و دلم رو به دریا زدم...
•[
•|
#ادامـهدارد
•|
#هـرشبساعـت21
•|
#کپےبدونذکـرمنبعممنوع
••
@MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄