با نگاه گرم خود آتش به جان انداختی پرچم آه مرا تا آسمان افراختی مثل خورشیدی دمیدی در کران سینه ام این مدال مهر را بر گردنم انداختی عشق تو این خرده عقلم را گرفت از دست من بر من این خرده مگیری که مرا نشناختی زحمت این خام را گردن گرفتی از ازل تا که من پخته شوم هم سوختی هم ساختی مهربان! از بس هوا خواه منی معلوم نیست من به تو دلباختم یا تو به من دلباختی