گفتم: بله، او از بغل خود کتاب کهنه ای بیرون آورد و آن را بوسیدم و بر چشم خود گذاشتم. در همین وقت به حال طبیعی برگشتم و دیدم کتاب در دستم نیست به همین خاطر تا مدتی مشفول تضرع و گریه بودم