معنای روایت واعمی ابصار هم و اما معناى روايت چنين است كه خداوند بزرگ و مهربان به كسانى كه با اختيار خود راه مستقيم را پيش گرفته و از كج روى ها دورى مى نمايند، لطف فرمود، چشم ظاهر و باطن آنان را بينا مى نمايد تا بهتر بتوانند در طريق خود حق را پيروى كرده و از باطل بپرهيزند، چنان كه از امام زين العابدين (ع ) روايت شده : پس هر گاه خداوند به بنده اى خوبى را اراده كند دو چشمى را كه در قلب اوست باز نموده تا با آن غيب و امر آخرت خود را ببيند و چون غير از اين را اراده نمايد، قلب را به آن چه در آن است وامى گذارد. (219) و اما كسانى كه دوست ندارند راه حق را پيمود و حق را دريابند، از زندگى جز شهوترانى و شهرت طلبى و رياست ، چيز ديگرى را طلب نمى كنند، آنها هم چهار چشم دارند ، وليكن چون با اختيار خود راه حق را رها كرده به دنبال باطل و اهل باطل رفته اند، خداوند چشمان آنها را كور كرده ، ديگر نمى توانند حق را از باطل تميز دهند، و اين يك نوع عذاب اليه و يك نوع تنبيه و ادب است كه خداوند آنها را به خودشان واگذارد، چنان كه در قرآن هم فرموده : و هر كه را خداوند به سبب اعمال و اختيار خود گمراه سازد و ديگر راهنمائى براى او تصور نگردد. (220) زبان : بنابراين كسانى كه بعد از پيامبر گرامى اسلام حق را ترك كرده و باطل را گرفته اند بيچاره اند. چشم : چنين است ، بلكه مراد امام صادق (ع ) آنها مى باشد، چون با وجود آيات قرآنى و روايات نبوى بر احدى حقانيت على بن ابى طالب پوشيده نماند، بالاخص بعد از موضوع غدير خم كه خداوند پيامبر خود را اين گونه تهديد نمود: اگر رهبرى امير المومنين على (ع ) را به مردم ابلاغ نكنى تمام زحماتت هدر رفته است زيرا نمى شود دينى كه با زحمات بسيار به دست آمده و با جنگهاى فراوان و خون شهداى صدر اسلام رواج يافته ، بدون جانشين و رهبرى بماند و پيامبران را تعيين نكند و يا خداوند آن را مبهم گذاشته ، رسول گراميش را از دنيا ببرد و امت رنج ديده و مظلوم و ستم كشيده را بدون سر پرست بگذارد و آن را به دست خود مردم - كه حتى نمى توانند خانواده خود را هم اداره كنند- بسپارد، چنين كارى از حكمت پروردگار دور است و چنين امرى با عدل الهى وفق نمى دهد. بعلاوه كسانى كه متصدى رهبرى مسلمين گرديدند، ايمان به قرآن هم نداشتند، مگر در قرآن درباره پيامبر بزرگ اسلام گفته نشده كه : او از روى هواى نفس سخن نمى گويد؟ هر چه مى گويد از راه وحى است كه به او وحى مى شود. (221)، مگر در كتاب هاى معتبر برادران اهل تسنن ندارد كه : زمانى كه آن حضرت مى خواست به لقاء الله بشتابد در آخر عمرش ‍ درخواست قلم و دوات و كاغذ كرد و مى خواست حجت خود را درباره رهبرى مخصوص على (ع ) تمام نمايد، ولى ...نگذاشت و گفت : ان الرجل ليهجر، اين مرد هذيان مى گويد (آيا نبايد مسلمين جهان ميان اين عقيده و اين گفتار با آيه بالا جمع كنند، اگر تضاد دارد چگونه گوينده چنين حرفى را به مسلمانى قبول دارند چه رسد به رهبرى !) حضرت ناراحت شد و فرمود: قوموا عنى : از اينجا بلند شويد همه را بيرون كرد. (222) و اگر شما همين محاسبه را در هر زمان داشته باشيد مى بينيد چنين افرادى فراوانند با اين كه حق را مى بينند، چنان اسير نفس و هوا هستند كه گويا چشمهاى ظاهر و باطنشان كور است چيزى را مشاهده نمى كنند كه در زمان خود ما هم در ايران فراوان ديده شد.