. این درست نیست.... این.. رو ی پام وایستادم و گفتم:این کاملا درسته و چیزی که درست نیست کار توئه!...... تو با خودت چی فکر کردی ؟ که ا ینجا هر غلطی دلت خواست می تونی بکنی و هیچ کس هم کاری به کارت نداشته باشه؟ _منظورتون چیه؟ _منظورم رو خوب می فهمی پس خودت رو به موش مرد گی نزن. _شما می فهمین چی دارین می گین؟ شما می گین من پول رو به حساب خودم ریختم؟ سرم رو بهش نزدیک کردم و گفتم:ما بهش می گیم دز دی. _این تهمته، این نوشته ی ر وی سیستم نمی تونه چیز ی رو ثابت کنه. هر کسی می تونه این داده ها رو به سیستم بده. _کارت پولت کجاست. _می خواین چیکار ؟ _می خوام ازش موجو دی بگیرم. با شنیدن این حرف، خیلی سریع از اتاق خارج شد و چند ثانیه بعد با کیف پول توی دستش برگشت. دوتا کارت رو از کیفش در آورد و گفت: من فقط همین دوتا حساب رو دارم میتونین از هر دوتاش موجو دی بگیر ین. بدون معطلی اکبر ی رو صدا زدم و ازش خواستم از یه عابر بانک از کار تی که شماره حسابش با شماره حساب توی سیستم یکیه موجو دی بگیر ه و زود برگرده. اکبری کارت رو از دستش گرفت و بعد اینکه کارمندا رو به خاطر جمع شدنشون توی سالن سرزنش کرد از شرکت بیرون رفت. با رفتن اکبر ی ر وی صندلی نشستم و منتظر موندم تا برگرده. دلم می خواست حسابش خالی و چیزی که توی سیستم ثبت شده بود صحت نداشته باشه. 💕 ... 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 آرام هم همانطور که دو طرف چادرش رو رها کرده بود ، بی رمق به د یوار تکیه داد و چشماش رو بست. چیزی از رفتن اکبری نگذشت که برگشت و فیشی که موجود ی گرفته بود رو به دستم داد. مبلغ موجود ی رو خوندم و فیش رو به طرفش گرفتم و با نیشخند گفتم: حالا چی میگی؟ نکنه می خوای بگی اینم دروغ و ساخت گیه. با قدمای بلند خودش رو بهم رسوند و فیش رو از دستم گرفت و بهش نگاه کرد و بعد خوندنش با نگرانی بهم زل زد و گفت:این غیر ممکنه!این حساب از مدتهاس که خالیه ومن ازش استفاده نمیکنم. بهش غریدم:حالا که ممکن شده . از جام برخاستم و در حالی که به سمت در می رفتم گفتم: من کارمند دزد و مظلوم نمی خوا م خیلی سریع وسایلت رو جمع می کنی و از اینجا می ری. با التماس گفت:تو رو خدا یه لحظه صبر کنین حتما مشکلی پیش اومده. به طرفش برگشتم و گفتم: حالا که دید ی همه چی لو رفته می گیرد مشکل پیش اومده؟ نه خیر خانم! مشکل تویی که قبل انجام کارت به عاقبتش فکر نکردی. _ شما حق نداری به من تهمت بزنی و منو دزد خطاب کنی. به سمتش قدمای بلند برداشتم و سرش داد زدم:تو به من نمیگی حق دارم یا ندارم! از اولش هم ازت خوشم نیومد و حالا چراش رو می فهمم. به چشمای خیس اشکش خیره شدم و گفتم:بهت گفته بودم اینجا جای آدمایی مثل تو نیست. اشکا ش روی گونه اش ریخت و بدون هیچ حرف ی و با سرعت از کنارم رد و از اتاق خارج شد . من هم از اتاق خارج شدم و با عصبانیت رو به جمعیت فضول داخل سالن غریدم:نمایش دیگه تموم شد! شما احتمالا نمی خواین برین سر کارتون ؟ خانم رفاهی که تا اون موقع سر به زیر جلوی در اتاق حسابداری وایستاد ه بود جلو اومد و خواست چیز ی بگه که بهش توپید م : خانم رفاهی لطفا احترام خودت رو نگه دار. خانم رفاهی که دید من بیشتر از اونچه او فکر میکنه عصبیم چیزی نگفت و به اتاقشون رفت. هنوز تو ی سالن وایستاد ه بودم که آرام در حا لی که کیفش ر وی دوشش بود از اتاق خارج شد و به سمت در ورود ی شرکت رفت ولی قبل اینکه به در برسه به طرفم برگشت و خواست چیزی بهم بگه که از گفتنش منصرف شد و با چشمای خیس از اشک از شرکت بیرون رفت. به سمت اتاقم پا تند کردم و با قرار گرفتنم تو ی اتاق، در رو محکم به هم کوبیدم و رو ی مبل ولو شدم و عصبی چشمام رو با انگشتام مالش دادم 🍃 💕 دختر بسیجی 💕 اگه هر کسی به جا ی آرام این کار رو می کرد تا این حد عصبی نمیشدم ولی او با مظلوم نماییش از اعتمادم سوءاستفاده کرده بود اون هم درست زمانی که دیگه نسبت بهش احساس نفرت نمیکردم و بر عکس او رو پاک و مبری از هر اشتباهی می دونستم. به سمت گو شیم که ر وی میز افتاده بود رفتم و بار دیگه هم شماره ی پرهام رو گرفتم که باز هم گو شیش خاموش بود و جوابم رو نداد . دیگه فضای خفه ی شرکت رو تحمل نکردم و با پو شید ن کتم از شرکت بیرون زدم. نیاز به چیز ی داشتم که عصبانیتم رو سرش خالی کنم و چه چیزی بهتر از کیسه بکس! تو ی ماشینم نشستم و به سمت باشگاه حرکت کردم و تا بعد از ظهر تو