واهر و برادر ی بود ولی
من بهش حسادت کردم و به سمت در اتاق قدمای بلند برداشتم.
تو ی راهر وی بیمارستان بودم و با گا مهای بلند به سمت در خروجی می رفتم که
آرام از پشت سر صدام زد:
_آقای رئیس!
با تعجب برگشتم و نگاهش کردم.
خود ش رو بهم رسوند و گفت : میدونم که تشکر خشک و خالی من جوابگوی لطفی که شما بهمون کردین نیست ولی بازم ممنون.
به چهر ه ی شاد و لب خندونش نگاه کردم و بی اراده گفتم: همین لبخندی که رو ی
لب تو نشسته، از هر تشکر ی برام با ارزش تره!
نگاهش متعجب شد و بهت زده به چشمام نگاه کرد.
🍃
#پارت_هشتاد
💕 دختر بسیجی 💕
انگار توی چشمام دنبال چیزی می گشت که بهم زل زده بود و پلک نمی زد.
بی توجه به نگاهی که این روزا عجیب دلتنگش می شدم از مقابل چشمای متحیر
ش گذشتم و به سمت در خروجی بیمارستان پا تند کردم.
فردا ش آرام شاد رو از تو ی مانیتور تماشا می کردم که با یک جعبه ی شیرینی
تو ی دستش توی شرکت میچرخید و به کارمندا بابت سلامتی داداشش
شیرینی تعارف می کرد.
چشم از مانیتو ر گرفتم و برا ی بار دوم ارقام تو ی کاغذ رو خوندم ولی چیزی ازش
سر در نیاورد م و کلافه نفسم رو بیرون دادم و برای دیدن پرهام از اتاق خارج شدم.
دخترا وسط سالن دور آرام جمع شده و حسابی سر و صدا به راه انداخته بودن که با
د یدن من که بهشون نزدیک می شدم ساکت شدن و به من نگاه کردن.
وقتی بهشون ر سید م متعجب و سوالی نگاهشون کردم که مبینا رو به من با شوخی و شیطنت گفت : آقا به خدا تقصیر آرامه که نمی زاره ما به کارمون بر سیم.
آرام بهش چشم غره رفت و گفت: کوفت بخو ری که این همه شیرینی رو خورد ی و
هنوز هم دهنت داره می جنبه و منو راحت می فرو شی.
مبینا خامه ی سر انگشتش رو مکید و گفت:این که نمک نداشت که بخوام نمک
گیر بشم!
خانم رفاهی حرف مبینا رو تایی د کرد و گفت: مبینا راست می گه این آرام از صبح
که اومده نذاشته هی چ کس کار کنه و همه رو دور خودش جمع کرده.
چشمای آرام گرد شد و گفت: خانم رفاهی شما هم؟
خانم رفاهی: خب مگه دروغ می گم؟
مبینا به پهلو ی آرام سقلمه ای زد و گفت :آرام نمی خوا ی به آقا ی رئیس!
شیرینی تعارف کنی ؟
مبینا آقا ی رئیس رو غلیظ گفت و من با ابرو ی بالا پریده آرام رو نگاه کردم که
جعبه ی شیرینی رو جلوم نگه داشت و بهم تعارف کرد.
نگاهم رو ازش گرفتم و با برداشتن شیرینی و تشکر کردن به سمت اتاق پرهام رفتم و
در همین حال صدای مبینا رو شنیدم که گفت:خب دیگه آقا ی رئیس آخرین نفر
بود بقیه اش دیگه مال منه!
آرام جوابش رو داد: حتی اگه مجبور بشم تا آخر وقت همه اش رو یک نفر ی می خورم و لی به شما آدم فروشا هیچ چی نمیدم.
با این حرفش سر و صدای بقیه رو در آورد و من با قرار گرفتن توی اتاق و بستن در
دیگه چیزی نشنیدم.
پرهام با دید ن چهر ه ی خندون من لبخند معنی دا ری گوشه ی لبش نشست و
گفت: می بینم این عشقه بد بهت ساخته!
#ادامه_دارد...