🌹شهیدان را شهیدان می شناسند 🌹 روایت لحظه شهادت سردار شهید اسلام آقا حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر ۳۱عاشورا از زبان سردار شهید حاج احمد کاظمی 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 دیگر نه نیرو می‌توانست برسد، نه آتش مقابله داشتیم، نه راهی برای رسیدن مهمات به خط. تصمیم گرفتم بمانم. احساس می کردم راه برگشتی هم نیست...که خمپاره شصتی آمد خورد کنارمان و دیدم حمید(باکری )افتاد و خون از سرش جوشید و من مدام صدایش می زدم. دیدم خودم هم ترکش خورده ام، بی سیم چی ام آمد خون دستم را دید و اصرار کرد بروم عقب. یکی از نیروها را صدا زدم گفتم:"سریع جنازه حمید را بر می داری می آوری عقب و بر می گردی سرجات! ...رفتم رسیدم به جایی که سنگر مهدی هم آنجا بود و حالا باید سعی می کردم نفهمد من از حمید چه خبری دارم. فریاد زدم "امدادگر!سریع برس این جا!" ...رفتم کنار سنگر مهدی(باکری )گفتم:"بیا اینجا کارت دارم !" مهدی از سنگر آمد بیرون....من دور از چشم او به کسی(یادم نیست کی )گفتم:"برو جنازه حمید را بردار بیاور!" مهدی شنید گفت:"لازم نیست بگذار بماند. هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣