تولد فرزند اول چگونه گذشت؟
آقا مهدی یک ماه بعد از عروسی، هفتگی شرح زیارت جامعه کبیره و مراسم روضه را در منزل برپا میکرد و آنقدر ادامه یافت، چون من باردار بودم، دکتر به من استراحت مطلق داد و مادر مهدی آقا بساط روضه را برد خانه خودش و ادامه داد؛ چهار ماهه باردار بودم که سرپاشدم و دوباره روضه را در خانه خودمان گرفتیم.
آقا مهدی وقتی من علی را باردار بودم مدام میگفت «پسرم الهی زاهد بشی، عارف بشی، سرباز امام زمان بشی ایشالله شهید بشی». میگفتم مهدی خسته نمیشوی، میگفت: «نه من دوست دارم بگم میخوام به بچهام تلقین بشه و همین جوری بار بیاد.»
سیزدهم تیرماه ۱۳۸۸ علی آقا بدنیا آمد، مهدی به بیمارستان آمد حال عجیبی بود از ذوق میگریستیم و میخندیدیم، سفارش میکرد با وضو به علی شیر بده و تمام تلاشم را میکردم که حرف آقا مهدی را فراموش نکنم و با وضو باشم.
پس از به دنیا آمدن علی آقا، مهدی تحصیلاتش را ادامه داد و در رشته مدیریت دولتی فارغ التحصیل شد. فاطمه خانم آذر ۹۳ و محمد کمیل اسفند ۹۵ به دنیا آمد.
از علاقه شهید ایمانی در جایگاه خادمی حرم بانوی کرامت بفرمایید.
آقا مهدی کارمند حرم حضرت معصومه(س) و مسئول صحن صاحبالزمان(عج) بودند بهقدری اشتیاق به خدمت حضرت در وجودشان حاکم بود که خدمت به زائران را بر هر کار دیگری ارج میدانست و از هر لحظهای بدون در نظر داشتن روز تعطیلی برای حضور در بارگاه نورانی آن حضرت بهره میجست و با این گفته که هیچگاه حضرت معصومه(س) را تنها نخواهد گذاشت روزگارش را به بهترین حال سپری میکرد و ارتباط عجیب و نزدیکی با حضرت معصومه(س) داشت.
شهید ایمانی با وجود خادمی حرم بانوی کرامت، چرا عزم رفتن به سوریه کرد؟
شهید غریب خلبان بود و از اول میگفت که میخواهم شهید شوم. اما همسر من خادم حرم بود. شرایط شغلیشان متفاوت بود و یک درصد احتمال شهادت آقا مهدی را نمیدادم. وقتی مهر شهادت روی شناسنامه باجناق (شهید غریب) خورد، خیلی غبطه خورد. بعد از شهادت شهید غریب، مهدی خیلی عوض شد و روزی نبود که در منزل ما از شهادت حرفی زده نشود؛ کسی که به خواستگاری من آمد با کسی که به شهادت رسید، خیلی متفاوت بود.
بعد از شهادت باجناقش، تصمیم گرفت برای شهادت زندگی کند. تغییر رفتار و شخصیتش محسوس بود. حدود شش ماه قبل از شهادت شهید غریب، مهدی برای اعزام به سوریه اقدام کرد که موفق نشد. اما بعد از شهادت ایشان، تمام تلاشش را کرد. با اینکه به او گفته بودند اعزام نمیشوی، اما در تمام این دو سال و نیم پاسپورتش داخل جیبش بود. حرم حضرت معصومه(س) که میرفت، پاسپورت را به ضریح میزد. حتی مشهد هم که میرفت، پاسپورتش را میبرد و به پنجره فولاد میزد که بتواند برای دفاع از حرم، به سوریه برود و شهادت نصیبش شود.