منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت20 رسیدم کتابخونه رفتم داخل دیدم حامد روی یه صندلی نشسته داره کتاب میخونه - سلام ( ی
انتظار عشق قسمت21 حامد از اتاق رفت بیرون منم شماره فاطمه رو گرفتم - سلام فاطمه جون خوبی؟ فاطمه: سلام ،هانیه کی بود گوشی رو جواب داد؟ - حامد بود ،پسره خل فاطمه: جدی کی برگشته ،؟ -دو،سه روزی میشه ،دیونه بازی هاش شروع شد فاطمه: آخییی ،زنده باشن - کاری داشتی؟ فاطمه: میخواستم بگم امشب یادت نره هاا - نه بابا عمرا یادم بره ،فقط خودم میام مامان و بابا خجالتشون میاد فاطمه: باشه ،هر جور راحتن ،اصرار نمیکنم،ولی تو باید بیای - چشممم عروس خانم فاطمه: فعلن - بوس ،بای تختمو مرتب کردم ،دستو صورتمو شستم رفتم پایین - سلام مامان : سلام به روی ماهت بیا یه چیزی بخور یه لیوان چایی ریختم با یه کم نون پنیر خوردم صدای اذان و شنیدم بلند شدم وضو گرفتم ،رفتم تو اتاقم نمازمو خوندم دوباره برگشتم پایین مامان میز ناهارو آماده کرد بابا ناهار خونه نمیومد ، - داداش حامد: جانم - میشه امشب منو ببری عروسی باز بیای دنبالم حامد: باشه چشم - قربونت برم حامد: فقط کرایه میگیرمااا، - باشه بابا کرایه هم میدم غروب رفتم دوش گرفتم لباسمو پوشیدم یه سشوار گرفتم دستم رفتم اتاق حامد - سلام حامد: باز چی میخوای ( نشستم کنارش) - میشه موهامو سشوار کنی حامد: خوب میرفتی آرایشگاه - اول اینکه آرایشگاه الان برم شلوغه تا برگردم شب میشه ،دومم واسه یه سشوار کشیدم پول زیادی میگیرن حامد: خوب فک کردی منم مفت واست کاری انجام میدم؟ - نه بابا باهات حساب میکنم داداشی حامد موهامو سشوار کشید و رفتم تو اتاقم لباسی که تازه خریده بودم و پوشیدم با یه روسری سفید رفتم تو اتاق حامد - چه طوره؟ حامد: این همه زحمت کشیدم موهاتو سشوار کشیدم ،همه رو دادی زیر روسریت که - خوب واسه دل خودم سشوار کشیدم نه واسه دله دیگران حامد: نمیدونم چی بگم - هیچی نگو آماده شو منو برسونی چادرمو سرم گذاشتم و حامد همینجوری نگام میکرد و میخندید منم بهش لبخند میزدم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم توی راه رفتیم شیرینی فروشی یه جعبه شیرینی خریدیم ( البته پولشو حامد داد) رسیدیم خونه فاطمه اینا کوچه همه چراغونی بود حامد: اینجاست؟ - اره حامد: باشه برو ،موقع برگشت زنگ بزن بیام دنبالت - قربون دستت چشم...