انتظار عشق
قسمت36
مرتضی لحاف و جمع کرد ،منم رفتم دست و صورتمو شستم بعد سمت گاز رفتم زیر کتری رو روشن کردم
سفره رو پهن کردم
- مرتضی ظرفات کجاست ؟
حامد ( خندید):
ببخشید دامادمون جهازش کامل نیست
مرتضی: همینجا زیر گاز کابینت و باز کنی میبینی رفتم سه تا بشقاب و قاشق و استکان آوردم گذاشتم روی سفره
حامد: میگم بوی گاز میاداا
مرتضی: اب کتری زیاد بود جوش اومد ریخت گاز خاموش شد ...
حامد: قربون حواس جمع،اقا مرتضی داداش از این به بعد خودت برو سر گاز ،اینجور پیش برین سر دو سه روز بهشت زهرایین
- عع حامد خدا نکنه
حامد: چی چی خدا نکنه ،دستی دستی داشتی ما رو به کشتن میدادی
مرتضی: اقا حامد اینقدر این خانم مارو اذیت نکن
حامد: چشششم ،حالا از ما گفتن بود ،به فکر جون خودت باش - لوووس
صبحانه رو که خوردیم ،حامد بلند شد
حامد: خوب من دیگه برم - کجا ، باش یه کم
حامد: باید برم وسیله هامو جمع کنم فردا صبح پرواز دارم - چقدر زود میخوای بری ،گفتی که تا آخر تعطیلات میمونی که
حامد: اره گفتم،ولی اون خونه بدون تو سوت و کوره
مرتضی: خوب بیا پیش ما باش
حامد: مگه از جونم سیر شدم...
- مامان و بابا چه طورن؟
حامد: یا با هم دعواشون میشه یا اصلا حرف نمیزنن ،اگه تونستی برو یه سر بزن بهشون
- من بدون مرتضی هیچ جا نمیرم
مرتضی: هانیه جان هر چی باشه پدر و مادرت هستن ،احترامشون واجبه - همین که گفتم ،وسلام
حامد: اوه اوه من برم تا ترکشای آبجیمون بهم اصابت نکرده با حامد خدا حافظی کردیم یه دفعه صدای عزیز جون و شنیدم
عزیز جون: هانیه مادر - جانم عزیز جون
عزیز جون: میخواستم بگم ناهار درست نکن ، بیاین اینجا - چشم
عزیز جون: چشمت بی بلا...