سلام عليكم والرحمه
💐💐💐 اسعد الله ایامکم 💐💐💐
فی مولد النبی
صل الله عليه و آله و سلم
البشاره ای حکیم هوشیار
عید مولود نبی شد آشکار
آسمان بر خود ببالید از شعف
قدسیان در رقص و وجد از عشق یار
کعبه شد بیت الشرف از مقدمش
مکه بر عرش برین کرد افتخار
روضه خلد برین گشتی حجاز
عرش اعظم شد حرم را خاکسار
از نسیمش شد جهان رشک جنان
وز شمیمش خاک شد مشک تتار
پاسبانش گشته سیروس و قباد
شد سکندر اندر این در پردهدار
پیروانش را جنان نعم المقر
دشمنانش را سقر بئس القرار
آدم و ادریس و ابراهیم و نوح
غرق طوفان جلالش قطره وار
موسی و عیسی و خضر و هود و شیس
جمله شاگردند و او استاد کار
نور او بد کامد اول در وجود
از حریم حضرت پروردگار
در حقیقت انبیا را پیشرو
گرچه در ظاهر بود خاتم شعار
نار نمرودی از او شد منجمد
وان درخت تور از او شد مستنار
بر بساط لی مع الله کی نشست ؟
قرب( أو ادنی ) که را باشد قرار؟
نص ( لولاک ) از برای کیستی ؟
نقد انسان را که میباشد عیار ؟
( و الضحی ) در شأن کی نازل شده ؟
(صف)ّ و (طه) ، (هل اتی) و (انفطار) ؟
لیله الاسرا کرا معراج بد؟
بر پر جبرئیل کی گشته سوار ؟
با اشاره کرده کی شق القمر؟
کی ببخشیدش علی را ذوالفقار؟
( مارمیتُ اذْ رمیتْ ) از بهر کیست ؟
در ( ألم نشرح ) که میباشد مشار؟
این مقام ارجمند از بهر کیست ؟
جز محمد والد هشت و چهار ؟!
مولدش شهر حجاز از است پیشوا
بر همه پیغمبران خورشید وار
بشنو یک دم از شب میلاد او
تا بگویم مجملی زان گیر و دار
جبرئیل آمد ز دربار صمد
قدسیان گردش هزار اندر هزار
پرچم توحید را با صد شعف
بر فراز کعبه بنمود استوار
دید شیطان انقلابی در جهان
گوییا برپا شده روز شمار
شد روان در شرق آمد سوی غرب
گه یمین رفت و گهی آمد یسار
زین تکاپو حیرتش افزون شده
بر فلک شد تا بداند سرّ کار
دید راه آسمانش سد شده
با شهابش میکنند اکنون شکار
همچو مجنون در بیابانها دوید
در جبال و در براری ، در بحار
تا گذارش گشت از سوی حجاز
شور محشر دید اندر آن دیار
گفت جبریلا مگر شد رستخیز؟
از چه رو حال جهان شد بیقرار؟
گفت جبریلش دگر کارت تمام
چون که ختم الانبیا آمد به دار
بس علامتها در آن شب دیده شد
کس ندیده مثل آن در روزگار
در فلک گشته ملک در شور و شین
در زمین خاموش گشته بیت نار
خواب نوشروان و خواب موبدان
از معبّر پرس و تعبیرش بیار
پس برافتد سلطنت زین خاندان
پادشاهی را عرب گردد مدار
چون لوای دین به پا شد در حجاز
از ستمکاران درآوردی دمار
نقل هست از آن زن دامن طهور
آمنه ، ام النبی بنت الوقار
گفت چون حامل شدم بر نور حق
مصطفی بدر الدجی شمس النهار
هاتفی گفتا که هان در بر بگیر
عزت دنیا و دین را در کنار
من نظر کردم گُلی دیدم برم
وه چه گُل عالم از او شد لاله زار
لمعهای دیدم ز نور پاک حق
آفتاب از جلوه او شرمسار
کودکی مشغول ذکر ذوالجلال
همچو پیران نی چو طفلان صغار
چون که عبدالمطّلب شد مطّلع
شد ز مسجد سوی منزل رهسپار
گوهری پیچیده اندر خرقه دید
مجد او افزوده بر انسان عیار
از فرح برجسته بگرفتش به بر
گونهاش بوسید و چشمان خمار
پس غلامان و کنیزان زیاد
کرد آزاد او به راه کردگار
سفرهای افکند و اطعامی نمود
بر اهالی از صغار و از کبار
روز هفده از ربیع آمد پدید
پس بگو گشته بهار اندر بهار
این مدیحت بهر مولود نبی
باشد از طبع
حجازی یادگار