هدایت شده از |آقآی ِ هیچ|
ماها داستانمون با خیلیا فرق میکن ِ! ماها تا چشم وا کردیم قفسه های قطور و خاک گرفته و نگرفته پدرشیخ و دیدیم. کتاب هایی ک ِ تمام زندگی پدر شیخ میشد! ماها داستان مون فرق داشت! ماها بازی هامونم فرق داشت! ماها سفرهامونم فرق داشت! اگ ِ مال شما شمال بود . . . مال ما مسجدی گوش ِ کنج کوه ! ارع خُب انگاری پدرشیخ ما ی ِ مغناطیسی داشت واسه پیدا کردن ِ ی ِ حال معنوی خوش! ماها حتی زندگیامون اگر لاکچری نبود معنوی بود!چیزی ک ِ ماها چشیدیم شما نچشیدید! بازی هامون زیر پارچه عمامه خیسه جمع میشد مال شما توی گیم نت و جوج زدن جمع میشد! داستان گمشدن هارو با گرفتن عبا خلاصه میشد! دنیای پِدَرم فرق داشت! داستان پدرشیخ از اتاقش شروع میشد و تا منبر گوش ِ مسجد ختم . مامانم!استرسش با مادرای شما فرق داشت! ارع خب زندگی ما فرق دار ِ! |آقآی ِ هیچ|